شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
اگر تو نبودی ، شبها به دنبال که می گشتم؟لای تمام قصه های خیالی، برای که داستان می نوشتم؟برای چه عاشق می شدم؟.اگر تو نبودی ، پنهانی ، برای که پیراهنِ حریر بر تن می کردم؟برای که چایی می ریختم و برای که می رقصیدم؟.تو... خلاصه ترین اتفاق زندگی ام شده ای.چشم می بندم ، با تو سنگفرش های خیابانی قدیمی را راه می روم و پلکهایم را که باز می کنم ، چایت سرد شده است......
دلم یک عاشقیِ بی هوا می خواهداز آنها که قلبت را می لرزاندو اشکهایت را می پوشاند...دلم می خواهد سوار بر قطاری شومدر ایستگاه ناشناسی پیاده شومو تو بی هوا سر و کله ات پیدا شوددر آغوشم بگیریو چمدانِ نه چندان سنگینم رابه بهانه ی مردانگی ات حمل کنیو منتکیه داده بر بازوانتنگاهت کنمبا تمام زنانگی ام...
بهار تنها بخاطر تو می آیدمی آید که دل من را بشوید و خاطره تو را ماندگار کندتو را در قاب پنجره ی نگاهم محکم کند و بباردآری ... تو که نباشی این خنده ها به چه دردی می خورندو باران حال که را شکوفه باران کند.بهار اصلا می آید که تو زنده شویدر حیاط کوچک دلمبا جوانه هایی سبز و نارنجیو ماهی هایی که اگر چه کوچکنداما به قدر دل تو بزرگ و بی انتها هستند.دلی که در آن هفت سین چیده امآینه قاب کرده امو صدای خنده هایم مانند موج موهایت بر دی...
خوابهایم بوی تو را می دهندبوی سال کبیسه ای که تو آن را نو می کنیبهار می آید و می نشینددر گوشه ی سفره ی هفت سینو خوشبختی ام را تماشا می کند.دست می کشد بر سبزهسیب را بو می کندسنجد را می شماردسمنو را مزمزه می کندو ساعت را نگه می داردبر دقایق نفسهایتو می گذارد اسفند با یک روز بیشترشبه تمامِ خوشیهایم ببالد.خوابهایمبوی تو را می دهندبوی سالی نوبا تصویر من و تو در آینهکه بی دغدغه می خندیمو شکوفه می دهیم......
خانه آنجاست که دل خوش باشد.پنجره ها را بسته ام.نمی خواهم ذره ای از هوای نفسهایت، از درزهای خانه هدر رود. نفس می کشم. نفس می کشم و ذرات تو را در ریه هایم ، بو می کشم.هوای خانه؛ هوای توست. هوای وطن است. هوای مزرعه ها و دشت هاست. هوای دریا، کوه، بیشه... حیف است اسراف شود.چشمهایم را بسته ام.نمی خواهم پرده ای از قامتت، از لای پلکهایم هدر شود. تاریکی را لمس می کنم و نگاهت را در پشتِ حافظه ام، مزه مزه می کنم.چراغِ خانه، خنده های توست. ماهَ...
در میانِ لذت های زندگی ، رنگِ چشمانِ تو دلخوشی گاه به گاهِ خنده های من است... و تو این را خوب فهمیده ای!با تو که حرف می زنم ، پلکهایت را بهم نزدیک می کنی، نگاهت را تنگ می کنی و مردمکِ سیاهِ چشمانت زنجیر می شود بر احساسم، به همین راحتی....در هر دیدار ، اجزای صورتت را گم می کنمو جغرافیایِ بی آلایش دو مهره ی نگاهت ، مرا می پیماید.من عاشق چشمانت شده امعاشق حجمِ اعجاب انگیزِ میانِ اخم هایتکه مرا با خود می بردمی برد به صدای خفه ...
سرگردانی من از آنجا آغاز شد که تو عطر نارنگی گرفتی.برگهای خزانت را که به شاخه های طردت وصله زده بودم، یکی یکی رها کردی .موهایت را شانه زدی .گیره ی فصل پنجم را بر گیسوانت نشاندی.خاموش شدی و در سکوتت موسیقی یکنواختی را زمزمه کردی که آشنا نبود.نشانی خانه ات را به آخرین ایستگاهِ ناکجا انتقال دادی و انگشتر زمرد انگشت اشاره ات را ، ناخواسته گم کردی.سرگردانی من، از نبودن تو در تمامی خیابانها و کوچه ها آغاز شد.از نبودن تو بر روی نیمکت های...
دلتنگی تو انار چاک چاکِ شب یلداست ، خون می چکد از دانه هایش.دلتنگی تو مربای شاه توت است، شیرین است و ترش، بلاتکلیف است.دلتنگی تو....کیک تولد است، که شمعهایِ کودکی رویِ آن آب شده است ، میلی به خوردنش نیست.دلتنگی تو چیز عجیبی ست... شبیه ستاره های کویر است و شبیه دانه های برف. ...شبیه خانه است .شبیه مسافران تازه رسیده به ترمینال .شبیه چهارراه ولیعصر است و شبیه بوی اسپند دستفروش های دوره گرد.شبیه صدای شجریان است، در ضبط ماشین همسایه و ش...
بر من تحمیل شده ایبا بوسه اتبا نگاهتو با سکوتت...تو...دلچسب ترین اجبار زمانه ی منی...
پاییز را دوست دارمدر یکی از شبهایش عاشقت شده امو بی پرواخاطراتت را بوسیده امشیوا علمی...
کاش امروز اینجا بودی...لباسها را که تا می کردم، بوی عطرت آمد، بی هوا و ناگهان. دست انداخت بر گردنم و با صدای مردانه ات اسمم را هجی وار تکرار کرد.کاش اینجا بودی و می دیدی که جایِ صدایت بر گوشهایم مانده است. بر روحم، بر قلبم، بر استخوان ترقوه ی پایین گردنم. همانجا که گاهی عطرت را بیصدا و دور از چشم همه، بر آن می زنم و تا روزها تو را با خود راه می برم.و....پنهانی عاشقت می شومکاش امروز اینجا بودی و به این لباسها می فهماندی که نبودنت یک ...
جاده هاتوطئه های پُر پیچ و خمی هستندکه مرا از شهری به شهری می کشندبا فریبِ دلرُبایِ چشمانِ تو...
صبحها زندگی ام بوی جوانه ی ماش می دهدبوی گندمزاربوی طلوعصبحها بوی تو می پیچد در دلمدر ذهنمدر تمامِ هستی امو مرا در مدار روزگار خوشبخت می کند...
باران بهانه ستمی دانم که برای عاشق شدنتکمی بوی گندم، بوی نارنج، بوی کاهگل های خیس خورده کافی ستبه قاصدکها بگواز سمتِ تو که می آیندکمی از یادت را بیاورندچتر برنداشته امشیوا علمی...
عصرها کنار چایِ قند پهلویم همیشه، تکه ای از تو را هم کنارِ خودم می نشانم. تکه ای از خاطراتِ گم شده ات را ....تا تو پیدایت شود، من ، لباس مهمانی بر تن می کنم، موهایم را بالای سرم جمع می کنم، می رقصم و قند را در استکان گل قرمزِ لب طلایی هم می زنم. سرد سر می کشم.و درِ گوشِ خاطره ی نبودنت وعده ی برگشتنت را زمزمه می کنمشیوا علمی...
می گی: اینجا پاییز نیست. شبیه خوابه. پرواز نمی کنم، ولی سبک شدممی گم: خوابم ... دارم خواب می بینم. تو رو می بینم. اون دور وایستادی. خودت دوری، ولی.... ولی صدات نزدیکه .... انگار کنارم نشستی ....می گی: آره. منتظرم. منتظرم یکی بیاد از دورتر حالمو ببره با خودشمی گم: زنگ زده بودی . ندیدم. دلم می خواست صداتو بشنوم. یادم رفت. ...یادم رفت صداتو حفظ کنم.می گی: گریه می کنی؟ اشکاتو پاک کن، من پشت دیوار، چسبیدم روی آجر ها. فقط.... شاخه ها رو...
اولین باران که می زند، نفسِ من ، جایِ هر دویمان بند می آیدکوچه باغهای خاطراتم ،بدونِ چتر، راه می افتند به دنبالت. با صدایی شبیهِ دلتنگی....شبیهِ چیزی که در خنده هایت جا گذاشته امباران که می زند، روحِ من ، جایِ هر دویمان بر دقیقه ها سوار می شود و دقیقا سر از آخرین بوسه مان در می آورد. نفس گیر. طاقت فرسا.شبیه چیزی که پیرامونِ حادثه ی نبودنت جا گذاشته امشبیه سِیلی عظیم که بر تصادفِ ناگهانی ات رها کرده اماولین باران که می زند، جانان...
اینجا هوا ابری ستو من در آبشخور حوادثشپیِ تنهاییِ خود می گردم....درختی شده ام بی بارکه برگهایم سبز استو ریشه هایم زردپنهانش می کنمتا سپیده ، غروب را در من نیابد...
پروانه ها ابتدای آفرینش انداینو قلبم می گه.تو که می خندی، هزار هزار شاپرک خندون رها میشن تو چشام. بوی رازقی موهات رو میدن. بوی دشت هویج. کوه دماوند. جزیره ی قشم. جنگل های ساکت چمستان.....تو که راه می ری، هزار هزار شاپرک از طره ی موهات روون میشن تو احساسم. با طعم گسِ خرمالوهای باغِ بابا سالار. دمِ غروب، زرد و نارنجی خورشید.اما تو دیگه نیستی...سی و پنج روزه که سرزمینی از خوشبختی ، قصد هجرت از دلم رو داره.فراموش کردن نبودن تو، سخت ترین ک...
هراسناک تر از کور شدن، نابینایی من است بعد از آن شب.روحم درد می کند.احساسم تیر می کشدناچارم به قدم زدن در هراسی که با تاریکی می آیدبا روشنایی نمی رود.خاطراتم کبود است....
روزی به دیدنم خواهی آمدروزی از روزهای نیمه آفتابی ِ بهارروزی از روزهای نیمه ی اردیبهشت ماهروزی که آسمان لاجوردیستو بوته های یاس، پروانه ها را به هم آغوشی می خوانند.روزی به دیدنم خواهی آمدروزی از روزهای چهل سالگی ام.بر صبوری ام دستی خواهی کشیداز شکوفه های گلابی پیراهنی برایم خواهی آوردآواز هایم را کادو پیچ خواهی کردو عریانیِ احساسم رالباسی خواهی پوشاند..روزی خواهی آمددر حوالیِ عاشقی امبرای تنهایی ام سیگاری روشن خو...
تو آینه که نگاه می کنم پاییز آروم آروم خودشو می کشه تو چشام. رنگش عوض شده ، زرد و نارنجی پاییز رو داره.تو دلم سه تار می زنن. به یاد تو. با صدای خنده های تو...به هیشکی نمیتونم بگم..تو عاشق خرمالو بودی، بوی نارنگی، رنگ انار...اما هر چی می گردم تمام شهر پر شده از خرمالوهای کال، نارنگی های نارس ، انارای بی رنگ ...تو سرم هوای تو افتاده، هوای گرم قدمهات ، وقتی جلوتر می رفتی و من به خودم غبطه می خوردم که اون لحظه ها تو نگاه من رفتنی ان. مثل رف...
تو....تو کجای قصه می ایستیکه ضرباهنگ نبودنهایتبر سمفونی پائیزنقش دلتنگی می پاشد...
می گم : عیبی نداره یکم ثانیه ها رو بکشیم عقب؟ شاید پاییز دوباره شروع بشه.می گی: پاییز خیلی وقته شروع شده ، نگا... خیییلی وقته. گوشاتو تیز کن. می بینیشمی گم: پاییز و میخوام بکشم عقب تا تو برگردی تو قصه هام. دیگه اونجوری گوش تیز هم نمیخواد.می گی: من هنوز تو قصه هات ام. پاک نشدم. میخوام محو شم، تو نمیذاری. زل زدی به نرفتنم.می گم: من زل زدن بلد نیستم. صبحا که پا میشم، یادت م ی افته تو چاییم. با یک صدایی که شبیه صدای خنده هاته. هم که م...