پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشمه شمس قمرکاش از آمدن خود خبری می دادیذل شوریده و حال نظری می دادیما که عمری به تماشای تو ایمان داریمحاجتی را به دل کور و کری می دادیآی باران! به خدا داغ دلم تازه شوداگر از باغ گلت، برگ تری می دادیکم نمی شد بخدا از تو که نوروزی راشور مستانه به دور کمری می دادی؟چهره از مشرق لطف تو نمایان می شدپرتو از چشمه شمس و قمری می دادییک نفس مانده اگر فرصت ایامی رارونق مجلس شام و سحری می دادیماکه با دانه و دام قفست ساخت...