پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مولانا شمس را گفت:پس زخم هایمان چه؟!و او پاسخ داد:نور از محل آنها وارد میشود...
چشمه شمس قمرکاش از آمدن خود خبری می دادیذل شوریده و حال نظری می دادیما که عمری به تماشای تو ایمان داریمحاجتی را به دل کور و کری می دادیآی باران! به خدا داغ دلم تازه شوداگر از باغ گلت، برگ تری می دادیکم نمی شد بخدا از تو که نوروزی راشور مستانه به دور کمری می دادی؟چهره از مشرق لطف تو نمایان می شدپرتو از چشمه شمس و قمری می دادییک نفس مانده اگر فرصت ایامی رارونق مجلس شام و سحری می دادیماکه با دانه و دام قفست ساخت...
„اندر طلب مطلوب„کتاب به من میگفت شمس در همه زمان ها هست، فقط در کالبد های مختلف، و مکان های مختلف...به ازای هر شمسی که میمیرد، یک شمس تازه متولد میشود. امیدوارم یک روز، یک جا در این کره خاکی تو را ملاقات کنم؛ وقتی که منتظرش نیستم، جایی که حتی فکرش را نمی کنم. چون که بی تو منم آن تشنه گهر برده! شاید این ملاقات از هزار متری تصادف پنداشته شود، ولی آن را شانس نمیگویم، چون قرار این ملاقاتحتی قبل از تولدم بوده است! و از آن زمان در همین نقطه ا...
آمدی شمسم شدی می سرایم دیوانت را سها رجوانی...
تو ونوسِ برنزهای بودی با یه لبخندِ بیغش و سادهپیِ ردِت رو ماسهها میگشتاین نهنگِ به ساحل افتادهمن دچارِ نگاهِ ایرانیت، مستِ عطرِ فرانسویت بودمشمس بودی تو جلدِ یه پری و منِ دیوونه «مولویت» بودمشکلِ آیدای شاملو مُرده، غمِ پشتِ نگات مُسری بودبوفِ کوری نخونده داشتی تو اون دو نیلوفرِ سیاه و کبودحل شدم تو چشات و حس کردماگه از من جداشی میمیرممثلِ یه ماهیِ جدا از آب، لاله و لادنِ جدا از همطعمِ لبهات خلاصهی ط...