ساعت یکِ نصفه شبه ، امّا چشام هَم نمیاد !
انگاری گیتارِ صِدام ، یه زخمهی تازه میخواد !
تو روزگارِ والیوم ، چشمِ نَخُفته نوبَره !
خُورُ پُفِ ثانیهها ، حوصلهمُ سَر میبَره !
گربهها دعوا میکنن ، بالای دیوار ، دوباره !
هیچکس دیگه حوصلهی شبزندهداری نداره !...