متن شبِ سیاهُ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شبِ سیاهُ
ازمن ربوده ماه رخت صبرو تاب را
دیگر ندیده دیده ی ما رنگ خواب را
تقویم سر رسیده و ما را رها نکرد
ایام می کشد به رخ ما حساب را
درانتهای شام سیاهم سپیده نیست
دراین شب سیاه بیاور شهاب را
اکنون مقیم کوچه ی تنهاییم شدی
پنهان بیا...
در این شب سیاه طلوع کن.
فریاد ما اینجا در قفس محبوس است ،
بیا و باز کن این قفل زمستان دلگیر را.
بیا که ظهورت نوری است در تاریکی در
این شبهای بیقرار.
و چه زیبا بهاری شود آنروز که بیایی.
از شب سیاه تر منم
وقتی که فانوس چشم هایت
بر شعرهایم نمی تابد
و دیگر رد نگاهت را
بر تن واژه هایم نمی بینم
از شب سیاه تر منم
وقتی که عقربه ها
در آغوش هم می رقصند
اما من با ثانیه های نبودنت
بغض می کنم
از شب...
فانوس روشن
تو شب سیاه
بر روی دیوار
داره می خونه!