پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از شب سیاه تر منموقتی که فانوس چشم هایتبر شعرهایم نمی تابدو دیگر رد نگاهت رابر تن واژه هایم نمی بینماز شب سیاه تر منموقتی که عقربه هادر آغوش هم می رقصنداما من با ثانیه های نبودنتبغض می کنماز شب سیاه تر ، منموقتی که هر شب در عمق سکوتمبه خواب می روممجید رفیع زاد...
این فانوسِ روشنِ ماهه،که تو شب سیاه روی زمینِ خدا داره می خونه!...
فانوس روشنتو شب سیاهبر روی دیوارداره می خونه!...
کاش توی این شب سیاهیکی می آمداز آن سو ؛بی خبر :- توی تاریکی چرا نشسته ای؟بیابرای تو یک مُشت ستاره چیده ام !...