شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دختر کوچولوی منچقدر حضور تو فکر و خیالهای شیرین و امید و آرزوهای رنگی به خانه ما آوردهممنونم که به دنیا آمدی..ممنونم که طلوع کردی..تو که هم ماه هستی و هم خورشید زندگی من.....
دختر کوچولوی منروز میلادت گویی دوباره زاده شدم. آن روز همه گلها برای من میشکفتند…تو فرشته کوچولوی روی زمینیچشمهای تو مثل چراغهایی هستند که امروزم را و آیندهام را روشن میکنند....
دختر عزیزمزیباترینمروزی که تو را در درونم حس کردمحس گرمی تمام رگ هایم را پر کردگویا دوباره عاشق شده بودمدختر کوچولوی من .. دنیای من..تو وصل بودی به بهشت، و من وصل شدم به تو!!و بهشت اینگونه کشیده شد به زیر پاهایم...