سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
این روزهاحکایت من و عشقحکایت زمستان و زردآلو ستوسط سرما و برف و بوراندلم هوس آغوش کسی را داردکه نمی آیدکه نمی ماندکه نمی رسدکه نیست!...
نه دروغ گفتم خاتونک تو دخترک شیطان و کوچکی شده که دروغ گفته به آقای خانه! آقای خانه دلم آغوش می خواهد دلم شانه های مردانه ات را می خواهد دلم بازوهای مردانه ات را می خواهد می خواهم غرق شوم در بودنت در حضورت در عطر تنت مثل روزهای آشنایی مثل روزهایی که کلبه ی عشق تازه بنا شده بد خسته ام خسته ام از تظاهر! می خواهم دل گرفتنم را فریاد کنم آقای خانه دلم بد جور گرفته ....