شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
نه دروغ گفتم خاتونک تو دخترک شیطان و کوچکی شده که دروغ گفته به آقای خانه! آقای خانه دلم آغوش می خواهد دلم شانه های مردانه ات را می خواهد دلم بازوهای مردانه ات را می خواهد می خواهم غرق شوم در بودنت در حضورت در عطر تنت مثل روزهای آشنایی مثل روزهایی که کلبه ی عشق تازه بنا شده بد خسته ام خسته ام از تظاهر! می خواهم دل گرفتنم را فریاد کنم آقای خانه دلم بد جور گرفته ....
همسر نازنینمکاش بدانی چقدر برایم ارزش داریکاش میشد نشانت دهم که چقدر دوستت دارمزندگی پیچ و خم های زیادی داردکمی را باهم آمده ایم و کوه هایی بر سر راه داریممی دانم پیمودن این مسیر بی تو ممکن نبوداما با تو هر راهی رفتنیست با تو هیچ چیز سخت نیستهیچ نمی خواهم اگر تو را داشته باشموجود و حضور تو برای تمام زندگی کافیستهمیشه عاشقت خواهم ماند...
خوب شد جان دلمخوب شد که یهو سروکله ات پیداشدخوب شد که من هم خواستمتوگرنه ازکجا میخواستیم اینهمه حال خوش بیاوریم؟؟هرطور حساب میکنم وسط این رابطه اگرنبودی ،اگرنبودمباید یک عمر زندگی کسالت بار تکراری را تکرارمیکردیماین همه اتفاق خوب تواین چند سالخوب شد جان دلم...همسر مهربونم...سالگردعقدمون مبارکیادت نره بینهایت دوستت دارم....