پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تنها میدانستم زمستان بودتنها میدانم زمستان استتنها...زمان یخ بستهو من-یک ماهی-ساکنِ آبواره ای که از چشمِ آسمان اُفتاده استآرمان پرناک...
تنها میدانستم زمستان بودتنها میدانم زمستان استتنها...زمان یخ بستهو من-یک ماهی-ساکنِ آبواره ای که از چشمِ آسمان اُفتاده است«آرمان پرناک»...
در قلبِ زمستانی امبهار پرورش می دهیبی آنکه بدانیبا هربار خندیدنت«آرمان پرناک»...
می دانی!این روزهابیشتر از شعرِ سپیدسرمگرمِ برف بازی ستممنون که زمستان رابه من هدیه دادی«آرمان پرناک»...
نه! /درست گمان کردی! /برایت غریبانه آشنام/کمی کنار بزن برف ها را /منم! /همان مترسکِ قدیم /که زمستانِ نبودت /از او /یک آدم برفی ساختآرمان پرناک...
زمستان عجوزه ای ست پر چین و چروک و با لبخندی در دهانی دندان ریخته! شاعر: توروالد برتلسنترجمه:زانا کوردستانی...
زمستان شدزمین سپید پوش،می بارد دانه به دانه، -- ستاره! رها فلاحی...
چرخاند مرا گردشِ دوران وُ... دَمَش گرمانداخت مرا گوشه ی زندان وُ... دمش گرمگهگاه که با یادِ لبی شعله گرفتمسوزاند مرا نغمه ی باران و... دمش گرمچون گوشِ کسی محرمِ اسرار نمی شدآمد به دلم یادِ سلیمان و... دمش گرمدستم نرسد تا به سرِ موی نگارممیشد غمِ او سلسله جنبان و... دمش گرممجنون تر از آنم که به من خرده بگیریدلیلای من و دستِ رقیبان و... دمش گرمپیراهنِ من خیس شد از جور و جفایشصد چاک شد این کهنه گریبان و... دمش گرم...
آخرین برگ از دفتر زمستانورق می خوردو رایحه ی مهراز انتهای کوچه ی اسفندبه مشام می رسددیگر گذشتآن ازدحام دلشوره های تلخو آن نیمکت های پوشیده از برفاینک بهارمژده ی حلاوت نگاهت رابه قلبم می دهدتا به شکرانه ی این عشقترنم باران رابه نظاره بنشینیممجید رفیع زاد...
سرما به قدری بود که ماهیت باران راهم عوض کرده بود.درون خانه هوا سرد تر از کوچه و خیابان بود.لباس سفید کوه رو به رو، هوای ابری،دانه های بی قرار برف...گویا پایان سفر پدر و مادرم با پایان سفر دنیایِ کسی دیگر و رسیدن به مقصد ابدی اش مطابقت داشت.کودکان غرق در شادی نو عروس شدن شهر؛صدایشان دل کوچه را به رقص وا داشته بود اما اینجا، در یکی از خانه های این کوچه، در اتاق من، آسمان میبارید اما من نه! همه خبر فراغ را هضم کرده بودند اما من نه!دستانم از سوز...
نذر کرده امزمستان باشدتو باشىبرف بباردومنچاى ِتازه بیاورم......
گفتم :تا برف نباریده ستتا این انجماد لعنتىخواب فراموشى نیاوردهتو را بپوشانماز چشم اتفاق زمستان ها !...
لباسِ سفیدِ زمستان را بهار گلدوزی می کند....
با هر پرتوی نورانی خورشید که از آسمان بر ما می تابد، یک صفحه تازه از زندگی برای ما باز می شود. حتی وقتی که سرمای زمستان بر ما سایه افکند، گرمای خورشید را در اعماق وجودمان احساس می کنیم و این حس ما را با اشتیاق و نشاط پر می کند....
ابر هم زن است!مگر نه اینکه زمستان می شود،درد زایمان می گیردش و تگرگ می شود...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
در برگ ریزان، کودکی می گرید،نامش زمستان است!در یخبندان، صدای پای دختری به گوشم می رسد،نامش بهار است!در میان گلزارها، صدای بانویی را می شنوم،نامش تابستان است!در زیر تابش و گرمای شعله های آفتاب،صدای ناله های زنی شوهر مرده را می شنوم،نامش پاییز است...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
همه رفتند، تا زمستان شد خنده ها مردند، گریه ارزان شد!کو جوانی؟ آرزو ها کو؟ رفته ایم از یاد یادی از ما کو؟شاید این بغض آخرم باشد آخرین غمم باشدعاشقانه ای آرام بین درد و غم باشد..._برشی از ترانه...
پنجره کنار شومینه ات را باز کن و به طراوت هوای سرد زمستان در صبحی برفی نگاه کن. با یک فنجان چای گرم و کتابی در دست، آرامشی دلپذیر و لذتی بی نظیر را تجربه کن. همین لحظه های ساده می توانند تبدیل به خاطراتی به یادماندنی شوند. از زندگی لذت ببر و سعادت را در هر نفس احساس کن....
زمستان با لبخند ابرها می آیددر برف های سفید آسمان می باردطعم خنکای زمین به دل ها نشسته استپاییز نیز خسته از خداحافظی هاستجنگل ها درخشش و زیبایی را در دام می اندازدبرگ های زرد رنگ در هوا می چرخندصدای غم پاییز به گوش ها می رسداما زمستان آرامش و سکون را فرا می خواندتضادهای دو فصل زیبا در طبیعت نمایانندهر کدام زیبایی خاصی در دل ما می بارندپاییز برای جدا شدن از گرمای زمین آماده می شودزمستان برای شکستن آرامش طبیعت می آیداگرچه مت...
در رویایی سفید و برفیخاطرات به زیبایی زنده می شوند زمستان را تماشا کنید از پنجره هابیایید گرد و غبار غم را با هم بشوییم به طبیعت، زمستانی را هدیه کنیمبه برف ها و آدم برفی ها پناه ببریمخاطره هایی از دوران کودکی بازگو کنیمدر هر قطره برف، زیبایی و شگفتی جدیدی ببینیمبه طبع زمستان دل ببندیمبا سکوتش، آرامش و آسایش را در خانه تجربه کنیمدر کنار شومینه ها، موسیقی، شعر، یا هر هنر دیگری را بنوازیمشعله ها برافروخته شوند و گرمای خود را ب...
روزی نو برفی با زیبایی و آرامش آغاز شد،خورشید صبح، با شوق و درخشش خاصی به پا خاست.از پنجره دلنشین به سراغم آمد،طراوت و شادی را با خود آورده بود،و در اوج امید و آرامش، منتظر من بود.از فنجان چایی گرم لذت می بردم،کوچه های پوشیده از برف را فرو می بردم.نگاهی به این جاده های خالی از عجایب می انداختم،سکوتی عمیق با موسیقی برف، در قلبم پدیدار می شد.و در پنجره می تابید درخشان و دلنشین،نور طلایی خورشید، لبخندی از پنجره برایم بود.با...
با منظره زیبای یک صبح زمستانی از خواب بیدار شوید، جایی که آدم برفی قد بلند ایستاده است. طلوع خورشید هوا را روشن می کند و روح شما را شاد و دلپذیر می کند. روز جدید را با شادی در آغوش بگیرید و قدردان این لحظه زیبایی و آرامش باشید....
در سکوت سنگین زمستان، آهوی تنها ایستاده است،در جنگلی پر از برف، که درختان آن مانند ارواح درهم پیچیده اند.شاخه هایش مثل شاخه های درختان به سوی آسمان می رسند،می درخشد با درخششی که هر چشمی را به خود جلب می کند....
هیچکس هیچکسانتظار ِ انارها را به وقت ِ چیدن ندیده است ندیده و از درون صدای ِ ترَک هایشان را نشنیده به جز پاییز که برای همیشه دل گیر شد و زمستان که تا ابد دل سرد...
در غروب یک زمستان، برف ها بر دشت می نشینندنقش عاشقان بر زمین نقش می بنددسکوتی صمیمی، در هوا می پیچدو آرامش بر دل ها می نشیندبرف ها در آغوش زمین آرام می گیرندو زمستان طراوت را با خود آورده استاین غروب زمستان، حس جوانی را در دلمان زنده می کندو با زمزمه های خاموش، دل ها را نوازش می کندبا قدم های آرام، به سوی سردسیری می رودو بر صحراها آرامش می گستراندغروب زمستان، امید و شیرینی را با خود می آوردو در خاطرات بهاری، شعله ای از ...
تو این سرمای زمستان با لبخندت کوچه ی دلم هوایش بهاری میشود...
غرق در برف، زمین خوابیده استسرد و ساکت، اما پر از زیباییدرختان خاموش از بارش برفی می لرزندو هوا را با آهنگ زمستانی خود پر می کننداز پنجره ها نگاهی به دنیای سفید می اندازیمو در قلب هایمان شعله ای از امید روشن می شودصبح زمستانی، با زیبایی هایشما را به آرامش و امید به آینده ای بهتر می رساند...
عنفوان زمستانمپنجه به تاراج می زنمبر هنگفتی برفمکولاک! تفسیر کن این عادت غریب را...
زمستان شد و تو نیامدی و خاطراتت در ذهن یخ بستند.......
من، بر این ابری که این سان سوگواراشک بارد زار زاردل نمی سوزانم ای یاران، که فردا بی گماندر پی این گریه می خندد بهار. ارغوان می رقصد، از شوق گل افشانینسترن می تابد و باغ است نورانیبید، سرسبز و چمن، شاداب، مرغان مستِ مستگریه کن! ای ابر پربار زمستانیگریه کن زین بیشتر، تا باغ را فردا بخندانی! گفته بودند از پس هر گریه آخر خنده ای ستاین سخن بیهوده نیستزندگی مجموعه ای از اشک و لبخند استخنده ی شیرین فروردینبازتاب گریه ی پربا...
با خداحافظی، فصل پاییز، زمستان در راه استبرگ های درختان آرام فرود می آیندرنگ های پاییز با نسیم ناپدید می گردندروز ها کوتاهتر و شب ها طولانی تر می شوندپرندگان خوش آواز به سمت جنوب پرواز می کنندفضا از سرما پر شده استیخبندان همه جا را فراگرفته استبرف با شروع زمستان خواهد آمدزیبایی های پاییز باید به پایان برسد...
سلام به زمستان!آرزو میکنم نقاب برف های زمستان ،امسال زیباتر و رو سفید تر از سال قبل باشد چرا که طبیعت تازگی وسرسبزی اش به آن وابسته است.در این فصل سرد آرزو میکنم کانون خانواده تان گرم گرم باشد و قلب هایتان با گرمای عشق و دوستی به هم نزدیک و نزدیک تر شود.آرزو می کنم در زمستان پیش رو لحظاتی بی پایان از عشق و شادی را تجربه کنید و از آن لذت ببرید....
در این روزهای پایانی آذر ماه پاییز با تمام زیبایی هایش رو به پایان است آرزو می کنم عاشقان این فصل شگفت انگیز با احساساتی گرم از آن خداحافظی و با عشق، امید و شوق زندگی به زمستان پیش رو سلام کنند.پاییزتان پر از عشق و صفا و زمستانتان گرم و دلپذیر...
الهی اشتیاقی در دل افکن بی قرارش کندرون سینه ها سنگی ست سیبی آبدارش کنالهی ماهی جان تشنه بر این خاک میغلتدبرایش تنگ آبی شو کمی امیدوارش کنببین این خطه ی خاکستری را خاک سنگین راقلم در جوهر رحمت بگردان سبزه زارش کناگر دیدی که گاهی بی پناهی می کشد آهیپناهش باش وانگه سکه ی عزت نثارش کنهوا دلگیر،درها بسته،سرها در گریبان استزمستان را ببر، هرطور میدانی بهارش کن!...
از تو تنها شالی می مانَدکهنه تر از یاد زمستان،و کلاهی گشاد که بر سرِ دنیایت رفته است،آی آدم برفی!مثل آرزوهای محال منروزی بُخار می شوی....
پاییز از راه می رسد با کوله باری از مهر انار یزد، خرمالوی شیراز ، پرتقال گیلان تا آذر را به زمستان سپارد .حجت اله حبیبی...
در دامن مرگ، دلم نترس استهر چند سرد و شکننده استمرگ حقیقت است، نه ترسی در دلم در هر حرکت، زمستانی خفته استاما شعله های امید، هنوز روشن است...
کاج هایِ سپیدپوشصدایِ قیل و قال کلاغ ها مرا به خود می آورداز جا می پرم،گویی صد سالی به خواب رفته بودمنگاهم میفتد به بسته یِ سرترالینِ رویِ میزبا خود کلنجار می روم که کُلِ بسته را یک جا سر ریز کنم در حلقم و به خوابی عمیق فرو رومدر همین گیر و دارها هستم که دوباره کلاغ ها شلوغ می کنند،کوچه را رویِ سرشان گذاشته انددانه ای قرص را در کف دست می اندازمو بی اراده می روم به سال هایی نه چندان دوربه روزی که نفهمیدم چگونه مسیرِ خانه تا متروی...
بی تو، یخِ این دنیای بد خلق پیشِ ما آب نشد …باور کن بهاری که نفس های تو را نداشته باشد، بهار نیست؛ بی نهایت زمستان است… زمستان!...
زمستان،پاییزی ست، که کمی پیر شده است.شعر: وریا امین ترجمه: زانا کوردستانی...
زمان در رگهای زندگیم یخ زده است...سرمای احساس های یخ زده تا مغز استخوانم را منجمد میکند و از انبساط روح یخ زده ام تکه هایی از آن از چشمانم سرازیر میشود...و من در انجماد زمان و سایه سکوت ساعت ها تکرار مردنم را در روزمرگیهای زندگیم نظاره میکنم...در این عصر یخبندان احساس ها، همه جا پر شده از فریادهای یخ زده...نگاه های یخ زده...نفس های یخ زده...خیابان های یخ زده ای که دیگر هیچ قدمی گرمشان نمیکند...خنده های قندیل بسته...وقلب ها...قلبم را سخت...
دلنوشته وداع زمستان: زمستان برای رفتن پا تند میکند ! گویا زیر پای مردم زیبایی هایش پایمال شده در لحظات آخر عمر نگاه غرق اشکش را برای من بجای میگذارد ! زمستان نرو لطفاً بمان من سردی دستانم را به اسم تو تمام میکردم تا کسی از دلیل سردی هایش باخبر نشود ، زمستان نرو من قدم زدن زیر باران هایت را دوست داشتن باران میگفتم ، من قهوه های تلخ داغم را با نام تو تمام میکردم تا مبادا کسی از سردی وجودم از قندیل های یخی تیزی ک در قلبم فرو میرود آگاه شود ، زمستا...
وداع زمستان زمستان برای رفتن پا تند میکند ! گویا زیر پای مردم زیبایی هایش پایمال شده در لحظات آخر عمر نگاه غرق اشکش را برای من بجای میگذارد ! زمستان نرو لطفاً بمان من سردی دستانم را به اسم تو تمام میکردم تا کسی از دلیل سردی هایش باخبر نشود ، زمستان نرو من قدم زدن زیر باران هایت را دوست داشتن باران میگفتم ، من قهوه های تلخ داغم را با نام تو تمام میکردم تا مبادا کسی از سردی وجودم از قندیل های یخی تیزی ک در قلبم فرو میرود آگاه شود ، زمستان نرو قو...
بهار زیباست ..بهار را دوست می دارم ...بهار خبر از آمدن مهمان است ...بهار خط پایان بر زمستان است ...بهار تب زمستانی ست که یخ بسته بود ...بغضی است رسوب کرده در یخی که آب شده است...که من بغض رسوب کرده را در آب دوست می دارم ...محمد خوش بین...
من از چشمان سبزش در شگفتم که حتی در زمستان هم بهاریست...
دوستم بدار عزیزمهمیشه که سیاهی ها پشت درمان منتظرمان نایستادندگاهی هم دنیا دست مهربانی خود را بر روی سر گلدان شمعدانی سفالی گوشه ی حیاط اَش میکشدهمیشه خورشید پشت ابر نمی مانددستت را به من بده عزیزمبیا،باهم راه برویم تا به کوه برسیمابرها آن جا سفید تر و زیباتر اندبهار می آید با گرمای ظهر تابستان می خندیمبه خش خش برگهای پاییزی می رسیمزمستان هم تمام میشودوبالاخره ما هم به مقصد می رسیمآری،اُمید می آید من را نگاه بیانداز مح...
یک تو برایم کافی استتا که دست هایمسرمای هیچ زمستانی راحس نکنندو هیچ برفیباغچه ی کوچک احساس قلبم راسفیدپوش نکندیک تو از همه ی دنیابرایم کافی استبرای جوانه زدندر بهاری که در پیش استمجید رفیع زاد...
در زمستانی سرد و خاموشدست تنهایی ام را می گیرمو در امتداد جاده ای کهوعده ی آمدنت را به من می دهدقدم می زنمامید برگشتنت را از من نگیرمن نیازم رادر نگاه تو می بینمبیا تا بهار با قدم های توبه چشم هایم لبخند بزندمجید رفیع زاد...
بهار دست تکان داد ودور شد از منهوا ،هوای زمستان شده است بعداز تورضا حدادیان...
زمستان بر وجودم باریده،گویی کوهستانی برف گیرم، --دور از آفتاب وجودت.زانا کوردستانی...