متن زمستان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زمستان
باد دانههای برف را در هوا رقصاند
و من در خلوتترین خیابان شهر
با هر کدام از آنها هم صحبت شدم
تا شاید خبری از تو بگیرم...
آغوش خود را باز،کن فصل زمستان است
در اوج سرما آرزویم عشق سوزان است
یعنی که باید گرم باشیم از،تنور عشق
آب وهوای شهر وقتی برف وبوران است
بین من و تو که نباید فاصله باشد
وقتی میان قلب ما امید مهمان است
بر گیسوی یلدایی ام شانه بزن با...
بخواب خرسِ دهان گَس که
عسل به مزّه ی جنگل نیست
غمی رسیده به کندوها
که کَنده ریشه ی جنگل را
پیازدارِ خودت باش و
کِرختِ فصلِ زمستانی
«آرمان پرناک»
آغوش خود را باز،کن فصل زمستان است
در اوج سرما آرزویم عشق سوزان است
یعنی که باید گرم باشیم از،تنور عشق
آب وهوای شهر وقتی برف وبوران است
بین من و تو که نباید فاصله باشد
وقتی میان مرز تن امّید، مهمان است
بر گیسوی یلدایی ام شانه بزن با...
دستانم را با «ها» کردن گرم می کنم؛
و «آه» کشیدنم بخاری می شود، نوازشگرِ منظره ی شیشه های این فصل سپید.
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
آب و هوای شهر وقتی برف و بوران است
در اوج سرما آرزویم عشق سوزان است
یعنی که باید گرم باشیم از تنور عشق
نه آن تنوری که ره آوردش لُب نان است
بین من و تو که نباید فاصله باشد
وقتی میان مرز تن امّید، مهمان است
بر گیسوی...
وقتی هوا بس ناجوانمردانه سرد است ، آه
چاره فقط بوسه بر آن لبهای سوزان است
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
شب یلدا کنار تو قشنگ است
کنارت سفره ام خوش آب ورنگ است
بمان امشب کنارم نازنین یار
حضورت داروی دل های تنگ است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
مگرفقط انگور مست میکند؟
که برف و یخ زمستان هم دست کمی از انگور ندارد
برف است و سر خوردنها و پیچ و تاب خوردنهای روی برف ، یعنی خود رقص
و خدا هم به تماشای رقص می نشیند و قهقهه های مستانه اش ،فضا را پرمیکند
کفرمی گویم؟
باور...
به اِنتهایِ جاده ای
نزدیک میشویم
که به یلدا
میعادگاهِ عاشقانه یِ پاییز و زمستان
ختم میشود ...
هوایِ این روزهایِ باقیمانده را
عمیق نفس بکشید
بویِ باران
بویِ خاکِ نم خورده
بویِ انارهایِ ترک خورده
بویِ یار و
بویِ یار و
بویِ یار ...
بشنوید ملودیِ برگهایِ
ریخته شده...
پاییز می رود
پائیز می رود که زمستان فرا رسد
کولاک برف و لحظه بوران فرا رسد
پائیز بسته بار خودش را که بعد از این
تاراج باغ و دشت و بیابان فرا رسد
تشویش گل به چهچه بلبل بهانه شد
تا روزگارِ دادن تاوان فرا رسد
حال و هوای...
زمستان
تا جا برای جان دادن دارد
در تقلای جویدنِ ردپاهای من است
می دانم
او تمام می شود
اما ردپاها...
«آرمان پرناک»
ادامه نده
ردپاها را ادامه نده
چون
قرار نیست به جایی برسی
زمستان
زودتر از حرفِ اوّلش
به حرفم رسید
راه کج کن برو
با توأم
ای که تا قلب
در برفی
ای شبیه ترین به من
برگرد به فصلِ کودکی...
«آرمان پرناک»
تنها میدانستم زمستان بود
تنها میدانم زمستان است
تنها...
زمان یخ بسته
و من
-یک ماهی-
ساکنِ آبواره ای که از چشمِ آسمان اُفتاده است
آرمان پرناک
تنها میدانستم زمستان بود
تنها میدانم زمستان است
تنها...
زمان یخ بسته
و من
-یک ماهی-
ساکنِ آبواره ای که از چشمِ آسمان اُفتاده است
«آرمان پرناک»
می دانی!
این روزها
بیشتر از شعرِ سپید
سرم
گرمِ برف بازی ست
ممنون که زمستان را
به من هدیه دادی
«آرمان پرناک»
نه! /
درست گمان کردی! /
برایت غریبانه آشنام/
کمی کنار بزن برف ها را /
منم! /
همان مترسکِ قدیم /
که زمستانِ نبودت /
از او /
یک آدم برفی ساخت
آرمان پرناک
زمستان عجوزه ای ست
پر چین و چروک و
با لبخندی در دهانی دندان ریخته!
شاعر: توروالد برتلسن
ترجمه:زانا کوردستانی
چرخاند مرا گردشِ دوران وُ... دَمَش گرم
انداخت مرا گوشه ی زندان وُ... دمش گرم
گهگاه که با یادِ لبی شعله گرفتم
سوزاند مرا نغمه ی باران و... دمش گرم
چون گوشِ کسی محرمِ اسرار نمی شد
آمد به دلم یادِ سلیمان و... دمش گرم
دستم نرسد تا به سرِ...
آخرین برگ از دفتر زمستان
ورق می خورد
و رایحه ی مهر
از انتهای کوچه ی اسفند
به مشام می رسد
دیگر گذشت
آن ازدحام دلشوره های تلخ
و آن نیمکت های پوشیده از برف
اینک بهار
مژده ی حلاوت نگاهت را
به قلبم می دهد
تا به شکرانه ی...