دوشنبه , ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
“تو موهات مشکی باشه، مشکی قشنگه.تو لاغر باشی، لاغر بودن قشنگه. تو بخندی، خنده قشنگه. جهنم و دوست داشته باشی، جهنم قشنگه. هر حرفی بزنی، اون حرف قشنگه.هر لباسی بپوشی، همون لباسا قشنگ می شن.چیزای زشتو بپسندی، دقیقا همون چیزا زیبا می شن.مخالف همه باشی، مخالفت و راهی که داری میری قشنگه.می بینی؟ همه چیز وقتی مربوط به توئه قشنگه. تو تنها معیار زیبایی برای منی♥️.”...
همه جا هستی در نوشته هایمدر خیالمدر دنیایمتنها جایی که باید باشی و ندارمت، کنارم است...
گل سرخم!دلم برایت تنگ است... آنقدر که کلمات قدرت وصفش را ندارند... آری... این روزها بیشتر از هر وقت دیگری، به کنارت بودن نیاز دارم...گل سرخم...(:...
عشق که کهنه می شود اَلو می گیردگاهی بوی نا می گیرد کهنه اش... اما هنوز لطیف استگاهی یواشکی می آیم صندوقچه ی پراز عاطفه و احساس و خاطره و عشق را که با عقل تو اَمان بود را بازش می کنم تا هوایی بخوردبا بوی نا و دل تنگی دل که در صندوق جا گذاشته بودم ، عشقم را تازه ی تازه می کنمعشق کهنه ،حرارتش قابل وصف نیست ،کم نظیر است عشق را فقط در قاب خاطرات ورق نزنیم( بیاییم عشق را تا مرز کهنه گی وجنون و در اوج لذت همراهی اش کنیم) پروانه...
سرزمین مادری ام ؟؟؟آه ...و اما سرزمین من جایی ست که تو در آن باشیجایی که به عطر نفس های تو آغشته باشدمن در تو عجین شه ام چنان که که آسمان به به هوایشچگونه خویش را ترک کنم ؟ وقتی تمام من توییترک از خویش فقط مرگ است✍ سردار...
کسی را شبیه من دوست نداربرای کسی شبیه من نگران نباشحتی بعد از مناگر روزی عاشق شدیشبیه من در آغوشش نگیرمرا برای همیشه در قلبت نگه دار✍ سردار...
زندگی ام را به دستانت می سپارم تو میتوانی مرا تا به خدا برسانی یا به قعر جهنم، زندگی ام را به تو میسپارم تا ستاره ها را هر روز از لبخند تو قرض بگیرم و ماه را از حصار شبِ چشم هایت پایین بیاورم. نور شوی برای زندگی ام درست مثل خورشید همان قدر منظم همان قدر جان بخش و صبح به صبح طلوع کنی در دنیایم که رشد کنم تا فراسوی خیال، تا آرزوها، امیدها، زندگی ام را به دستانت می سپارم، شنیده ام تو میتوانی مرا به بهشت برسانیراستی از میان پچ پچ ...
میان قلب متروکه ام تو تنها روزنه روشنی که از لابه لای سقف ترک خورده نور را به باریکه های دلم رساندی...!!...
کنارم که باشیپاییز دلتنگی امبا همه ی غم انگیزی اش و ابری بودن لحظاتشزیباتر از بهار می شودو همای سعادت می نشیند به تماشای عاشقانه هایمکه در ساحل چشمانت به پرواز در آمده اند-باد صبا...
به معصومیت نگاهت قسمو به لطافت دستانت،که هیچ چیز در این جهان،جاودانه نیستمگر مهربانیِ قلب تو!غزاله غفارزاده...
دیروز،قناری خانه مان زبان باز کرد.من ، غزل هایم را به خوردش دادماما او فقط،مرثیه های دوری تو راسر داد...غزاله غفارزاده...
نگاهت مانند پایان طوفان استهمانند رودخانه ای که به دریا میرسدهمانند پروانه ای نشسته بر گل قاصدکهمانند لبخند یک کودک همانند سرو همانند سرسبزی شمال همانند باران ها ی پاییزی بی مقدمههمانند سنگگ برشته داغهمانند اواز گنجشک در صبح پنجشنبهنگاهت همان ادرسی است که پس از سالها جستجو پیدا میکنیهمان لحظه ای است که پس از ماه ها انتظار عزیزت را در اغوش میگیرینگاهت ارامشی است که پایان یک مرحله سخت زندگی بدستش میارینگاهت همانند بستنی یخی ...
نگاه انتظارم شادتر از قلبم استچون قلبم صدای تپش میخواهد نگاهم روشنایی ،روشنایی هست حتی اگر کم سو ترین باشداما هیچ تپشی ،به سان تپش قلبم حوالی حضور تو نیست....
چه زیباست سحر که چشمهایت را باز میکنی ببینی کسی قبل از خودت به پیشواز دوست داشتن هایت آمده است،سحرمان به خیر میشود وقتی برای هم عشق به ارمغان می آوریم....
جان دلم!امروز بیا . . .بنشین لحظه ای رو در روی مَن،چایِ عطردارمیخواهم !چای از من ، عطرش باتو . . ....
روزهای پاییزی می گذرد و برگهای درختان در انتظارت بی جان می شوند اگر آمدی، سر راهت نخ و سوزنی بیاورتا آخرین برگها را بدوزیم.برگهای درختی که دیروز کنارش بودیم!نه،شاید سپتامبر بود؟دیوانه شده ام!شاید سال ها قبل...بگذریم نیمه نوامبر نزدیک است، آخرین برگها در انتظارت عاشقی میکنند. 🍂ص🍁...
من گفتگوهای طولانیِ قبل خواب را دوست دارمآنجایی که هر دومان خیره به سقفسر یک جمله ساده اما دلچسبروی شانه ،سمتِ هم بر می گردیم…عزیزم ، جانِ دلم از عمق جان دوستت دارم...بوس شبانهاشک باران...
جاده لحظه به لحظه با من می آیدگویی کنجکاو است که برای دیدار چه کسی چنین بیتابم !!!اگر می دانست برای دیدن جان دلم استجاده زودتر از من خودش را به تو می رسانداشک باران...
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.جانادوستت دارم بی علتبی بهانهاشک باران...
در یک جهان پُر از میلیاردها نفرمگر می شود کسی رو بخواهیآری دل بخواهد دنیا کُنفَ یکون می شودو تو تنها کسی هستیکه من توی میلیارها نفر طُ را دوست دارمودلم قراره بخاطر داشتنت جنگ جهانی راه بیندازه...اشک باران...
می ترسم !می ترسم آنقدر دوستت بدارمکه خدا هم شک کند شروع عشق واقعیاز ما بوده یا آدم و حوااشک باران...
باید دورَت خط بکشمیکبار برای همیشهنه برای جدا شدن!برای آنکه هرروز طوافی برتو بجا آوردن واجب استآنقدر دورَت بگردم ...تا زمین ، از به دور خورشید چرخیدن ، کم بیاورد...الهی دورَت بگردم جانااشک باران...
دلم میخواد بپرسه دوسم داری؟بگم وقتی که قشنگی،جذابی همه دوسِت دارن،من وقتی چروک زیر چشمت بیفته، دستات بلرزه ام دوسِت دارم،من اونجا که همه چیو باختی ام دوسِتت دارم،تو اوج خوب نبودنتم دوسِت دارم،اصلا ببینمن آدم دوست داشتن تو تویِ روزای تنهایی و سختیتم......
عاشق خنده هاتم بخند که قند تو دل من آب میشهفکر نکن روزی دوس داشتنت واسه من تکرای میشهخدا بهم چه لطفی کرد تورو بهم داد عزیزمتو دل چه عشقی رو زمین فرستاد عزیزمبا تو من فهمیدم زندگی یعنی چی وقتی عاشق باشیهی راجبش میگیخیلی دوست دارم خوبه که باهامیاعتراف آخر همه دنیامیبا تو من فهمیدم زندگی یعنی چی وقتی عاشق باشیهی راجبش میگیخیلی دوست دارم خوبه که باهامیاعتراف آخر سحر دنیامیتو زیبایی واسم تو هر حالتیبا تو رنگ دنیام شده صورتی...
آنقدر چمشهایت زیباستوقتی به آنها نگاه میکنممحوتماشا می شومغافل از اینکه بدانم چه رنگ استرنگین کمان چشمهایتهوش از سرم برده استجانا تویی و بس...
به تو که فکر میکنمحس میکنم سیندرلامکه با یه پیرهن قشنگ و تاج سفیددست تو دستای مردونتدارم میرقصمیا شدم سفید برفی ایکه تو کلبه ی کوچولومنتطر اومدنت نشستمبه تو که فکر میکنمحس میکنم دلبری امبا یه دیو قوی که همیشه مراقبمهیاحس زیبای خفته ای رو دارمکه با بوسه هاتزندگیش زنده میشهمیدونیمن هر وقت به تو فکر می کنمنه نگران تموم شدن زمان سیندرلامنه نگران آیینه ی جادوگیر سفید برفینه به ترس ادما از دیو مهربون توجه میکنمنه...
عشق جانم؛امروز به لحظه به لحظه ی رابطمون فکرمیکردم.خیلی اتفاقات بینمون پیش اومد،هم تلخ هم شیرینخیلی خاطره ساختیم که حتی فکرکردن بهش هم برام لذت همون لحظه روداره عشقم.اوایل رابطمون،یه مدت شاید همه چیز ایده آل نبود اما من همیشه دلم به بودنت خوش بود!شاید شرایط طبق میلمون پیش نمیرفت ولی بودنت برام همیشه قوت قلب بود!شاید ما شبیه هم فکر نمیکردیم ولی من به بودنمون کنار هم امید داشتم!شاید اونقدر که من تورو دوستت داشتم تو منو اوایل دوست نداش...
نمیدانم چ جوری از کجا وارد زندگی من شدی فقط میدانم زمانی وارد زندگیم شدی ک همه چیز من در حال نابودی بود ناگهانی و بی سرو صدا ب مرکز قلبم نشانه رفتی و ریشه در قلبم و در تک تک سلولهای بدنم زدی آرام روح و روانم خوشامدی 💋😍♥️💝...
فدات بشم عشقم مریم جونم دورت بگردم خانومم نفسم تو عشق منی تو تنها کسی هستی ک من اینقدر روت حساسم و تعصب دارم چون خیلی خیلی دوست دارم عشقم فدای چشمات بشم فدای دستای خوشگلت بشم من عشقم خیلی دوست دارم عمرم نفسم زندگی 💋💋💋💋...
مهربان ترین قسمتِ زندگیِ هر شخصی؛زمانی ست که آن کسی را که دوست دارد، دوستش بدارد!منظورم را می فهمی؟اینکه کسی باشد که تو را آنطور که دلت میخواهد دوست بدارد، می شود مهربان ترین قسمتِ زندگیِ تو.. نسبت به تمامِ مسائل خوش بین می شوی، لبخند میزنی، ایده می دهی، فکرت باز می شود و حتا دیگر نسبت به مسائلی که دلت را میزد واکنش نشان نمیدهی!در دوست داشتن، نیروی عجیبی نهفته استاین را وقتی که تو را خیلی دوست داشتم فهمیدم!...
من از عمیق ترین نقطه قلبم دوستت دارم!عمیق ترین نقطه قلب میدونی کجاست؟ اونجایی که هیچکسی برام؛ شبیه تو نیست، اونجاییکه خاطره هایی با تو ساختم و جاهایی که باتو رفتمو با هیچکس دیگه ای نمی تونم تکرار کنم! اونجایی که راجبت با هیچکس به جز خدا حرف نمیزنم! اونجایی که نه شبیه تو و نه بهتر از تورو میخوام، فقط بودن تورو میخوام .....
تو بگو! کجا پنهانت کنم، که درمن آشکار نباشی؟ در قلبم پنهانت کنم تپش های بی وقفه میشوی. در نگاهم پنهانت کنم قطره قطره اشک میشوی. در نوشته هایم پنهانت کنم واژه واژه عشق میشوی. در پستوی خاطراتم پنهانت کنم تک تک موهای نقره ای میان موهایم میشوی. در هیاهوی روزگار پنهانت کنم زیباترین خط پیشانی ام میشوی. به من بگو کجا پنهانت کنم که در تمامم حاضر نباشی، و خودت را به رُخ دیگران نکشی؟ تو بگو، کجا پنهانت کنم؟...
تو بودنت جبران تمام نبودن هاستبه گمانم چشمانم جوری تورا میبینند که تا به حال کسی را اینگونه نگاه نکرده اندبه همگانم تو همانند بارانی، همچون باران بر کویر قلب خسته ام باریده ایبه گمانم تو هروز زیباتر میشوی و من هرروز عاشق ترجانانم پاییز در راه است یقین دارم با وجود تو روز های زندگی ام گرم میگذرند به گرمای لحظه هایی که در اغوشم ارام میگیریدر فرفری موهایت که دست میبرم تازه به یاد می اورم که مدت هاست در بند ان تار موها اسیر شده ام اسیری ک...
با تو بودن حس خوبیهانگار که شراب صد ساله نوشیدمشاد و خندام همش در ذهنم در دلم حرفایی پر از عشق تو شدهکه خودت هم نمیدانی که چقدر دوستت دارم الهی که بمانیو برای هم صد ساله شویم....
سراغم را بگیرکه دلم برای شنیدنِ صدای توو شنیدنِ اسمم از زبان توتنگ شدهبا من حرف بزناز حالت از روزمرِگی هایتاصلا از خبرهایِ روز بگواما بگواما باش...که بدونِ توچیزی شبیه زندگی؛تویِ گلویم گیر می کند...!...
و از من چیزی جز یک تصویر باقی نخواهد ماند؛تصویری مبهم که لابه لای نت های یک موسیقی به یاد خواهی آورد!ساحل هاشمی...
بنشین برایت چای بریزمچای با عطر عشق،چای با بوسه های گل اقاقی ،چای با طعم دلتنگی سالها دوری،چای عصرانه ی روزهای جمعه ،جمعه ای که قرار استسالها غروبش را با من بمانیرعنا ابراهیمی فرد...
در این قسمت از زندگی،فهمیده ام که گاهی تمام دنیا،خلاصه میشود در یک آدمیا بهتر است بگویم گاهی یک آدم،در وجودش دنیا را حمل میکند.انگار یک جایی از زندگی،یک نفر سر وکله اش پیدا میشود که حتی ذره ای شبیه دیگران نیست.یک نفر که روحت را نوازش میکند و با تو از غیرممکن ها سخن میگوید.با تو رویا میبافد،باتو امیدوار میشود،با تو زندگی میکند.یک نفر که شبیه توست....انگار خدا میدانست در این دنیای لاکردار باید کسی باشد که مرا بفهمد و در پیچ و خم...
یکی باید باشد ،خریدار تمام بی حوصلگی هایتیکی که وقتی دلت از زمین و زمان شاکی است،بدون پرسیدن سوالی، شنوای حرف هایت باشد!یکی باید باشد برای قدم زدن زیر باران بهاری...یکی که ترس از خیس شدن نداشته باشد،کسی که چتر را همراه خودش نیاورد...!یکی باید باشد، نظر بدهد مثلا بگوید این رنگ زیباییت را چند برابر میکند،یا بگوید فلان پیرهنت اصلا برازنده ی تو نیست...یکی باید باشد،صبور ، دانا، عاقل... که بتوانی الگو قرارش دهی...بتوانی رویش حساب...
به راستی تو کیستی هر جا که روم نام توستحرف نخست زبانم هر جا که هستم نام توستدفتر شعر و غزلم از تو سر چشمه می گیرندمگر تو کیستی که دلم همیشه با توست؟ سر به سودا دادم، در سرم فکر توستبیمار شدم، علت بیماری ام فکر توست...
دوست دارم تو را ..به سان تاریکی ای که ماه را گلی که آب راکودکی که دریا رانوزادی که مادرش را دوست میدارد تو را دوست دارم عمیق ، بی انتها و با تمام وجود ..تو را دوست دارم ..از آن دوست داشتن هایی که باید باشدتا جهان برایمان دوست داشتنی تر شود و بتوانیم عمیق تر لبخند بزنیمدوست بداریم و دوست داشته شویم..🫀آری تو را از بن جان دوست میدارمدوست میدارم...ستایش رضائی ( پرستش)...
گاهی دلیل لحظه لحظه بی خوابیت می شود؛همان کسی که رویای شیرین تمام خواب هایت بود؛)...
آغوشش برایم مسکنی بود که حتی شده برای چندین لحظه تمام درد هایم را التیام بخشید زمان را برایم متوقف کردو مرا از دنیای حال به دنیایی شبیه جهانی موازی سوق داد و معلق از هر حس و حالی کرد؛ اما تنها آغوشش نبود، آرامش وصف ناپذیری بود که مانع تمام دلهره ها ی درونم شده بود،به گونه ای که درآن لحظه عشق دلتنگی آرامش لذتو ترس احاطه ام کرده بودند و من بی آنکه ذره ای لرزِ این را داشته باشم که نکند شن های ساعت شیشه ای ام دوباره به حرکت افتد و مرا از او دور ...
لعنتی بی تکرار من!در مرور تمامِ زندگی ام تو تنها چیزی بودی که بر تمام وجودم،بود ونبودم،هست و نیستم حکم رانی کرده ی و در تلألو خاطراتم جا خوش کرده بودی!تو برای من همان حسِ مطلقی میان تمام نا به هنجاری های روز و شبم!همان روزنه ی امید درجوار تمام نا امیدی امهمان ذره نوری که از کناره های درز های پنجره به اتاقم رسوخ کردههمان کور سوی دل خوشی امآری تو خودِخود عنصر زندگی بخش منی!همانی که بند به بند وجودم را وصله دار جانش کرده؛))ساحل هاش...
خواستم بهت بگم من اونقدر تورو دوست دارم؛که حاضرم تو همیشه خوشحال تر از من باشی...من انقدر تو رو دوست دارم؛که میخوام همیشه بیشتر از من بخندی...من اونقدر تو رو دوست دارم؛که میخوام همیشه واسه تو همه چی راحت باشه حتی اگه من سختی بکشم...با ذره ذره قلبم،با هردم و بازدمم، بگم که بدونی،از خودمم بیشتر دوست دارم...
دریای نگاهت، زیباترین نقاشی بهشتی دنیای تیر و تار زندگی ام استهیچگاه این دو گوی شیشه ایت را از قلب عاشق من پنهان مکنکه به راستی خاموشی ابدی من فرا میرسد...
شبی دلگیر استو من در ازدحام سکوت اتاقم با واژه های غریب دست و پنجه نرم میکنممی خواهم بنویسم اما دردی مزمن حواس شعرم را پرت می کند دلم می خواهد از تو بنویسم از بودنت در میان تمام لحظه هایمبنویسم ، دلم تو را می خواهد بیایی و در قاب چشمان منتظرم پدیدار شویو دستانت را پناه انبوه دلتنگی هایم کنیدلم آمدنت را می خواهد .......
از اولین دقیقه های جمعه من به قیامِ تو دلخوشماز هجومِ دلبرانه های شیرینتا تعرضِ بی مهری های خودسراز فریادِ عاشقانه های بیهوده تا ضجه های گلوگیرِ" نرو ؛ بمان ؛ برگرد "جمعه ها...تو یک لشکری و منچه زود از بیقراریزمین گیر میشومدلتنگم..." آتش بس "...
شکوفه هایِ عشق را بی شک می توان از نگاهِ پُربارِ تو دید،بودنت کافیست حتی اگر کنارم در سکوت بنشینی و من غرق در نگاهِ زیبایت شومبس نگاهت زیباست!تو چه میدانی من سال هاست در جستجویِ چنین نگاهی بوده ام؟هرگز چشم هایت را به رویم نبند!شیشه ی فاصله های بینِ مان را بشکن، دستانت را به من بده و بگو آمده ای که برایم ابدیت را بسازیحال که آمده ای بمان تا پایانتا بی نهایت و مالکِ تمامِ احساسم باش♡دوستت دارم...
بمون تو تا ابد...من دلم میخواد با تو پیر بشم؛هر لحظم رو با تو بگذرونم.هر خاطره ای که دارم،ردی از تو توی داستانم باشه...مثلا وقتی نوه دار شدیم و بخوام براشون از عاشق شدن بگم؛خاطراتمون رو بگم براشون و بهشون یاد بدم چجوری عاشقی کنن...کاش برسه روزی که تو عصا زنان،جلوی نوه هامون بهم نزدیک بشی و لقب همیشگیم رو بلند بگی و وقتی کنارم میشینی بگی:(این مامان بزرگتو اینجوری نبینین،تو جوونی بد دل ما رو برد!)و من گونه هام رنگ حنا بگیره و زیر لب ب...