پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زن رفت و بچا رفتَن و خوب مامِله جور شدای دل چه نشستی که یَه سنگ و دو چوغُور شدمرغ و چوریام تارت شُدَن رفتنو گفتمیا الله دِبِجُم پَسّای اَلدَنگی و سور شددَس ور دلِ مَن نزار که اوضا پَسَکی شدرفتم بکشم وَسمه به اَبرو چَشَه کور شدچاشتوم خو نونِ توس زَده و اَردَهِ تلخهشوموم همه شو اِشکِنَه با روغن اُور شددیک و اُجاغ و پختنی از بیخ گَلِ میخ رَفهر بار چیزی پختم مِثِّ کِریا شد و شور شدیا دولَخ و تیفون خونه بونجَم را پَچُل کِردیا هِی...