سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
میدانمسرانجام روزیمرا میان کشتزار های گندمو یا بین شقایق هاکه از خون دل عشاق روییده انددفن خواهند کردروزی همه این تب و تابتمام این شعر های بی قافیهگل سرخی می شوند واز میان خاکم می رویندشاید کودکی مرا چیدو یا دخترکی عاشقمیان موهایش جا دادشاید تو به یادمقفلی بزنی به روی پلیشقایق را ببینییادم دلت را تکان دهدباد آرامدر گوشت نجوا کندتو قهوه ات را بازبی من و بی شکر بنوشیبه یاد دلی که لرزان بوداما دور و برشه...