پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خیابان ها را،با گل سرخ کنیم.نه با خون. شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
بگو آیا گل سرخ، عریان است؟یا همین یک لباس را دارد؟راست است که امیدها را بایدبا شبنم آبیاری کرد؟چرا درختانشوکت ریشه های شان را پنهان می کنند؟چه چیزی در جهاناز قطارِ ایستاده در باران غم انگیزتر است؟چرا برگ ها وقتی احساس زردی می کنندخودکشی می کنند؟_پابلو نرودا_ترجمه از نازی عظیما...
یک روح بلندپرواز در حال گفتگو با خداست. او در باغی سرسبز و پر رنگ، به آسمان نگاه می کند و از آنجا انتظار جواب می کشد. او با لباس قرمزش، مانند یک گل سرخ، در میان برگ های سبز و قرمز، برجسته و متفاوت است. او شاید دنبال یک معجزه باشد، یا شاید فقط دنبال یک لحظه آرامش....
آیینه بود وصبحِ بهاری پریده رنگرگ های کوچه باغِ گل سرخ ،خون نداشترضاحدادیان...
گل سرخم!دلم برایت تنگ است... آنقدر که کلمات قدرت وصفش را ندارند... آری... این روزها بیشتر از هر وقت دیگری، به کنارت بودن نیاز دارم...گل سرخم...(:...
به خاطر کندن گل سرخ ارّه آورده اید؟چرا ارّه؟فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی توخودش می افتد و می میرد!...
چون بلبل سرمست پر از آوازی از عطر گلِ سرخ غزل پردازیدر باغ، چو پروانه برقصی دلشاد ای باد صبا، سپیده دم طنّازی...
بهار آمدهسبد سبد گل سرخ و سپید آوردهپیام شادی و لطف و نوید آوردهبرای خاطر دلدادکان هرچه زیباییدوباره غنچه ی مهر و امید آوردهبه زیر نم نم کوه و دشت و دمنچنار و نسترن سرو و بید اوردهبهار آمده پاشو، ببین که پشت درپیام روشنی از فصل عید آوردهدوباره قاصدکی مژده رسیدن رابرای او که دلش می تپید آورده...
تا روزی که بود دست هایش بوی گل سرخ می داد از روزی که رفت گل های سرخ بوی دست های او را می دهند...
درد دلِ، دِلم.چندیست که دلم، این پا و اون پا کنان سوالی از من داشت. بالاخره خودشو به دریا زد. از گل سرخ یک سوال از سر دل سوزی : گل سرخ، این زیبا، این خوش بو، که نامش به همه آشنا و سمبل عشق و زیباییست، این چه ظلمیست این عمر کوتاه ؟سکوت من جوابِ درد دلِ دلم شد.یک صبح زود، که آفتاب هنوز خودشوکاملاً تو باغچهه پهن نکرده بود، رفتم به سراغ گل سرخ و دلم رو براش باز کردم.گل سرخ با همون عادتِ نرم و لطافت همیشگیش رو به من کرد و گفت: تو اون د...
و ای که رنگ لبانت قشنگتر از گل سرخ بیا که با لب زیبای تو قفس بکشم همان قفس که تو باشی و من و دانه و آب و در قفس به زلال تن تو دست بکشم...
کسی که جرأت دست زدن به خار را نداردهرگز نباید آرزوی گل سرخ را داشته باشد...
گُل سرخی روئیده در نبودنت.ای که بهاری نداشتیبگو ماجرا از چه قراراست!...
تو رفتی و مانده است حالا کنارم فقطگلی سرخ، یک جایِ خالی، دو فنجانِ چای...
آی !بازکن پنجره راباز کن پنجره رادر بگشاکه بهاران آمد!که شکفته گل سرخبه گلستان آمد!...
از آخرین بار که عکست را بوسیدم، بسیار پیر شده ام، ای زنی که غم لبخندش را دوست دارم. از آن آخرین بار، که ازحروف کلمه تراشیدم و به پای نبودنت ریختم، تکه تکه از دست رفته ام، همان طور که شاعری که دوستش داری گفته بود.هربار به آسمان کوه نگاه می کنم، باید به خودم یادآوری کنم ستاره های درخشان سنگ های مرده اند، و ماه تنها آینه بی رمق خورشید است. باید از ماه و ستاره دوری کند کسی که خاکسترشدن در مجاورت خورشید را تجربه کرده. باید اجازه بدهد شب از موهایش ...
به خاطر کندن گل سرخ ارّه آورده اید؟چرا ارّه؟فقط به گل سرخ بگویید: «تو؛ هی تو!»خودش می افتد و می میرد.....
چگونه به گل سرخی کهدر دستانممنتظر توست بگویم : رفته ای !...
دلم صحرای بی آب وعلفی بودامدی اولین جوانه ی گل سرخ زده شد..باران بارید صحرا دشتی سبز شد..و تو همان تک درخت ایستاده میانه ی دشت قلبم بودی که آشیان صدها فاخته ی دل آشوب شده بود...همین برای دوست داشتنت کافی نیست؟...
کسی که جرأت دست زدن به خار را ندارد هرگز نباید آرزوی گل سرخ را داشته باشد....
ای سرو سبزکاشکی کنار تو می شکفتم از گل سرخمی وزیدم از نسیمِ صبح ومی ریختم از شبنمی به دامانتبا آب های نهربه کنارت می آمدمو سایه ی بلندِ تودر جانِ من هویدا بودو لبخندتموج های آبی ام را سکون می دادکاشکی ستاره ای بودمو از چشم های تو می درخشیدم ......
میدانمسرانجام روزیمرا میان کشتزار های گندمو یا بین شقایق هاکه از خون دل عشاق روییده انددفن خواهند کردروزی همه این تب و تابتمام این شعر های بی قافیهگل سرخی می شوند واز میان خاکم می رویندشاید کودکی مرا چیدو یا دخترکی عاشقمیان موهایش جا دادشاید تو به یادمقفلی بزنی به روی پلیشقایق را ببینییادم دلت را تکان دهدباد آرامدر گوشت نجوا کندتو قهوه ات را بازبی من و بی شکر بنوشیبه یاد دلی که لرزان بوداما دور و برشه...
مرا به گریه نیندازمی شکنممثل فنجانی که وقتی شکستنفهمیدیمبوته ی نقاشی شده ی گل سرخش کجاست....
عشقبازیمان به وقت گل سرخ هزار سال طول کشیده بودو جدایی به وقت مرگ، تنها ثانیه ای....
به من بیاموزچگونه عطر به گل سرخش باز می گرددتا من به تو بازگردممادر!به من بیاموزچگونه خاکستر، دوباره اخگر می شودو رودخانه، سرچشمهو آذرخش ها، ابرو چگونه برگ های پاییز دوباره به شاخه هاباز می گرددتا من به تو بازگردم مادر!...
باز کن پنجره را که بهاران آمدکه شکفته گل سرخ به گلستان آمد سال نو مبارک...
میان این زمستان درون برف و باران من سینه سرخه ام یک سینه سرخپَر می کشم روی برف ها سوز سرما سینه ام را می سوزاند پر و بال ام را تند باد می شکند درون قرنیه ی چشمان من بهار سر سبز شعله می کشدوقتی سرخی را بر روی سینه ام می بینم یکباره یاد گل سرخ می افتم تو نمی دانی کهچطوریدارم تقلا می کنم درون برف تا به بهار برسم تا به بهار برسم !* سینه سورخه : نام پرنده ای است بومی در گیلان که در غرب گیلان به آن « زی زا » هم...
زندگی آن رازی است که نهفته است به چشم گل سرخ...
دوست داشتنت به پایم می پیچدو من گل سرخی می شومدر هوای تو......
هر پیامبری معجزه ای داشتیکی نفسشیکی عصایشو دیگری کتابشاما توهیچ یکاز این ویژگی ها را نداشتیمنتنها به گل سرخیمیان موهایتایمان آوردم ......
گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشتآنقدَر سخت مکیدم که گلابش کردم...
از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،تا درختهای دودگرفتهی خیابانِ پهلوی سابقدوباره جوانه بزنندو جویهای لبریز بطریهای خالی آب معدنیاز نوطعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند.تا آبی شود این آسمانِ خاکستریو تابلوهای نمایشگرِ آلودهگی هوااز خوشی به رقص در بیایند. از خانه بیرون بیا!بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمیبا یکدیگر به جنگ برخیزندتا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن ! بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمزهاتمام اسفندهاشا...
کسى که جرات دست زدن به خار را ندارد ، هرگز نباید آرزوى گل سرخ را داشته باشد ......
هیچ گل سرخی بی خار نیست.ولی خارهای بی گل فراوانند....
“من دلم میخواهدخانهای داشته باشم پُرِ دوست ،کنج هر دیوارشدوستهایم بنشینند آرامگل بگو گل بشنو … ؛هر کسی میخواهدوارد خانه ی پر عشق و صفایم گرددیک سبد بوی گل سرخبه من هدیه کند .شرط وارد گشتن :شست و شوی دلهاستشرط آن ، داشتن یک دل بی رنگ و ریاست …بر درش برگ گلی میکوبمروی آن با قلم سبز بهارمینویسم :ای یارخانهی ما اینجاستتا که سهراب نپرسد دیگر :خانه دوست کجاست؟...
نگاهش کنیدگریلای گیسو بار منگره از قطار گلوله گشاده است.نیمی ماه و نیمی مادرگهواره بان باران و گل سرخ است هنوزاین خط شیر کواین هم نشان شوانمنقباله ی کردستان را در مجضر انار و کبوتر و زیتونامضا کرده ام!...
زندگی باید کردگاه با یک گل سرخگاه با یک دل تنگ...
به خاطر کندن گل سرخ اره آورده اید؟چرا اره؟فقط به گل سرخ بگوییدتو / هی تو !خودش می افتد و می میرد......
خانه ای میسازیم در بلندای بهاربر درخت احساس روی گلبرگ گل نسترنی که ازآن عشق خدا میرویداز احساس گل سرخ مدد میگیریم.و دل کوچکمان خشنود ز دیدار شما میگردد....
.دلمان می خواهد با نسیم سحریشاخه ای از گل یاسبوته ای از گل مریمبغلی از گل از گل سرخهمه را دسته کنیمبرگیریم و بسازیم سبدی از پر طاووس سپیدتا دهیم مژده بر آنان که در این بزم به ما پیوندند....
……و…….خانه ای میسازیم در بلندای بهاربر درخت احساس روی گلبرگ گل نسترنی که از آن عشق خدا می رویداز احساس گل سرخ مدد می گیریم.و دل کوچکمان خشنود ز دیدار شما می گردد....
تا روزی که بود دست هایش بوی گل سرخ می داد از روزی که رفت گل های سرخ بوی دست او را می دهند...
زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ/گاه با یک دل تنگ...
آن گل سرخی که دادی در سکوت خانه پژمردآتش عشق و محبت در خزان سینه افسرد...