شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
چند روزی میشد که ازش خبری نبود منم دیگه خسته شده بودم از این پیگیری های یک طرفه،نه پیامی، نه سلامی، هیچ خبری ازش نبود. این بی خبری یک هفته طول کشید. یه روز صبح پیام دادسلام چطوری؟ تو معلومه اصلا کجایی؟ انگار دست پیش گرفته بود.دلم می خواست براش بنویسم خسته شدم از این که همش من حالت و پرسیدم می خواستم بنویسم، خسته شدم بس که چشم به گوشی بود منتظر پیامت ، می خواستم بگم اصلا خودت معلومه کجایی؟ دستم رفت روی صفحه که تایپ کنم زد ببخشید اش...