متن دکلمه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دکلمه
یه عمر گولمون زدن که جمعه ها دلگیره
امروز صبح که تو بغلش بیدار شدم
گفتم؛ چه طلوع نابی
با خنده گفت؛ صبحِ جمعه ات بخیر خورشید کوچولو
فهمیدم، میتونه جمعه باشه و دل انگیز
براتون یه بغل آرزو می کنم که طلوع و غروب خورشید یکی از زیباترین هاش...
در مسیر دلبری با غیر میکوشد فقط
چون عروسک در خیابان ترمه میپوشد فقط
تا که میگویم کمی سنگین بپوش او میرود
از لج من چادر گلدار میپوشد فقط
من فقط با او دلم میل سخن دارد همین
او ولی با حافظ و خیام میجوشد فقط
من برایش شربت از...
قلم از سردرگمی در دستم آشفته است
نیم خط ها روی کاغذ پژمرده است
قلم چشم به راه رقص است و من
با خیالت در سرم گپ میزنم
l0tfii
کاش میدیدی چیست آن حسی ک از قلبم به تو جاریست
کاش فریاد بی صدای درونم را میشنیدی
کاش شتاب نفس های پشت سرهمم را لمس میکردی
کاش برای یک لحظه تمام کسی که پژمرده شده را حس میکردی...
این روزا خودمو از دسترس هرچی که بهت ربط داره دورکردم
سمتشون نمیرم تا چشام دنبال اثری از تو نباشه
بی خبر از اینکه من اینجام..
دارم برات مینویسم
دارم حسای درونم و تو واژه ها میدم بیرون
دارم هرلحظه تو ذهنم مرورت میکنم
تصویر چشات از جلوم کنار نمیره.....
یعنی به همین راحتی از من گذشتی؟
یعنی دل تو بی گمان یاد منِ خسته نیوفتاد؟
یاد قلبی که شب و روز پی دیدن تو بود...
یاد چشمی که از دیدن تو مرد
یکبار به حال منِ عاشق فکرنکردی؟
تو دلت تنگ نشد حتی به اجبار؟
من که باور نمیکنم...
خزان بی وفای پاییز...
قدری مشغول چیدن برگ هایت بودی
نفهمیدی و گل مرا بین برگ هایت چیدی
آتش بر دلم زدی و
سرمای وجودت را به رخم کشیدی
من که از خزانت چیزی نخواستم...
من گرمای دلم را با گلم خواستم.
l0tfii
این دلتنگی چیه که جون ادمو میگیره وقتی دلتنگی قلبت اونقدر دردمیکنه که نه تظاهر نه وانمود کردن واقعاقلبت دردمیکنه حس میکنی الان که دیگه وایسه اونجاست که اوج عاشقی و میفهمی کاش میشدوسط دعواهادادزد بگی اینم منم منی که جونش به تووصل منی که باتو شد یه من دیگه...
من از تو گذشتم
تو را می سپارم
به دستِ زنی که
آرزویت شود
نامت را شبیه من
صدا بزند
شیواشیرمحمدی
دستی که نیست
برای نوازش
چاره ای نیست
جز آنکه با خیالِ بودنت
از شب تاریک عبور کنم.
شیواشیرمحمدی
تو رفته ای
و آسمان قهر کرده است با زمین
آدم برفی فریاد می زند
شهر در سکوت زمستان فرو رفته است
قندیل بسته است خورشید
راستی کابوس تعبیری دارد؟!
به آغوش بکش مرا
بد خواب شده اند
واژه های شعرم
کابوسِ رفتنت را می بینند
بار دیگر طلوع کن
میانِ سلول های این منِ مُرده
راستش را بخواهی
هر شب خودم را کنارِ تو تصور می کردم
کنار هیبت مردانه ات
آنوقت با خیالِ راحت دلم را به ماه گره می زدم و چشمانم را می بستم.
راستش من بارها حتی خودم را کنار تو و دختر شیرینمان تصور می کردم. وقتی که من از...
رویای شب های من حالا برای ابد خدانگهدارت
تو ماندی و تهرانی که نمی دانم بعد از من
کسی هست که حل کردن معمای چشم هایت را بلد باشد یا نه...
من می روم چرا که تهران جای به جایش خاطرات تو را برایم زنده می کند و زخمی را...
من می روم و تو را با شب های سرد تهران تنها می گذارمت... من میروم و تو را به بی رحمی شب های زمستان میسپارمت..
من میروم و گرمای خورشید را هم با خود همسفر می کنم.
دیگر بریده ام میانِ خواستن و نخواستنت...
دیگر خسته شده ام از...
حالا دیگر باید خودم را روی شانه های خودم خواب کنم.
من که بروم شاید تمام حال بدی ها و دردهایت آرام شود.
من هم یک روز یک جای این دنیا حالِ دلم خوب میشود. التیام پیدا می کند آتش این قلب مریضم.
دیگر با رد شدن از خیابان شواخ...
باورم نمی شود که تو واقعا تصمیم به رفتن گرفته ای...
هیچ فکر کرده ای که بیست سالِ بعد
در آغوشِ زنی هستی که تو را نگاه می کند، با تو حرف می زند، برایت آشپزی می کند،
اما، اما، جانِ دلم جان می دهد برای لبخندت ؟
جان می...
روزهای خوبمان تمام شد. خاطرات شیرینمان تاریخ انقضا داشت...
برای ماندنت آسمان،ریسمان بهم بافتم اما...
حیف... حیف که همیشه آخر قصه داغ می ماند روی قلبِ آن ها که ساده دل داده بودند.
میشوند سرزمین متروکه ای که هیچکس سراغی از آن ها نمیگیرد.
می شوند مترسک سر جالیز که...
آدمی مگر چه می خواهد جز کمی توجه
جز کمی، کجایی نگرانت شدم؟ جز کمی دلواپسی از زبان دلدارش
آدمی مگر چه می خواهد در این وانفسای روزگار که دلگرم شود به ماندن، به یک نرفتن
دلگرم شود به زندگی کردن در این روزهای سرتاسر قندیل بسته
آدمی مگر چه...
خشتِ دیوار دلم کج بود
فرو ریخت
سازه ی احساسم
-شیوا شیرمحمدی
تکیه بر دیوارِ احساست
مرگ مغزی کرد
جهانم را
-شیوا شیرمحمدی