تب کرده است
احساسم
در کابوس شب هایم
هذیان می گوید
آمدنت را...
ماه تب کرده است
هذیان پشت هذیان
آمدنت را
فریاد می زند....
خواب های شوم
دوره گرد کرده است مرا
ماه را به زمین کشانده ام
آمدنت را تعبیر کرده است....
مهتاب آسمانم تاریک است
رفتنت را هرشب
کابوس می بیند....
گرمای حضورت
مانند ساعتی زنگ دار
صبح به صبح
بیدار می کند این خواب آلوده ی
کج خلق را...
خشتِ دیوار دلم کج بود
فرو ریخت
سازه ی احساسم
-شیوا شیرمحمدی...
تکیه بر دیوارِ احساست
مرگ مغزی کرد
جهانم را
-شیوا شیرمحمدی...
سایه انداخته
نبودنت
بر کابوس شب هایم
-شیوا شیرمحمدی...
سایه ات را دیده اند
همسایه ها
کلنجار می رفت با نبودنت
-شیوا شیرمحمدی...
نفس های آخر را می کشم
میان این شهر که هر لحظه اش برایم پاییز بود
بی حضور تو...
شیوا شیرمحمدی...
من زمستان شدنم را به کجا شکوه برم؟
روزی این مزرعه هم حالِ دلش عالی بود......