سایه ی موهایم
سکوتِ شب را
شکسته است
آسمان
مهتاب را جواب کرده است...
پینه و وصله زدن
به موهای من نمی آید
کوتاه کن
بریز
بگذار مرد شود
زنی میانِ تاریکی موهایش...
در پریشانیِ موهایم
گُم می شود
مردی که
سال هاست
شغلش
مرتب کردنِ موهای بی نظم است......
نظم می گیرد
جهانِ کوچک یک زن
وقتی مردی
موهایش را
می بافد
حتی تا به تا
حتی به اشتباه...
دست هایش
پیچِ آخر
موها را که رد می کرد
آینه گدایی می کرد
تصویرِ یک زنِ زیبا را...
شانه نمی خواست
دست هایش
نظم می بخشید
به جهانِ نامنظمِ
موهای یک زن...
من از تو گذشتم
تو را می سپارم
به دستِ زنی که
آرزویت شود
نامت را شبیه من
صدا بزند
شیواشیرمحمدی...
دستی که نیست
برای نوازش
چاره ای نیست
جز آنکه با خیالِ بودنت
از شب تاریک عبور کنم.
شیواشیرمحمدی...
تب کرده است
احساسم
در کابوس شب هایم
هذیان می گوید
آمدنت را...
ماه تب کرده است
هذیان پشت هذیان
آمدنت را
فریاد می زند....
خواب های شوم
دوره گرد کرده است مرا
ماه را به زمین کشانده ام
آمدنت را تعبیر کرده است....
مهتاب آسمانم تاریک است
رفتنت را هرشب
کابوس می بیند....
گرمای حضورت
مانند ساعتی زنگ دار
صبح به صبح
بیدار می کند این خواب آلوده ی
کج خلق را...
خشتِ دیوار دلم کج بود
فرو ریخت
سازه ی احساسم
-شیوا شیرمحمدی...
تکیه بر دیوارِ احساست
مرگ مغزی کرد
جهانم را
-شیوا شیرمحمدی...
سایه انداخته
نبودنت
بر کابوس شب هایم
-شیوا شیرمحمدی...
سایه ات را دیده اند
همسایه ها
کلنجار می رفت با نبودنت
-شیوا شیرمحمدی...
نفس های آخر را می کشم
میان این شهر که هر لحظه اش برایم پاییز بود
بی حضور تو...
شیوا شیرمحمدی...