شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
داشتند قسمت می کردندلبخندهاشان را با هماتومبیل های سپید وسیاهکاش تمام نمی شد ترافیک!رضاحدادیان...
بازیچه ی دست باد شده استپردهپنجره را می بندم.رضاحدادیان...
خون غروببند می آمداگر دستت مرهم می شدبر زخم خورشید.رضاحدادیان...
سررفته بودحوصله ی اشکافتاد.رضاحدادیان...
از پنجره ی صبح، دهان ساخته اندبر بالِ نسیم، آشیان ساخته اندهربار تو را دید دلِ من پَر زدانگار تو را از آسمان ساخته اند.رضاحدادیان...
لابه لای جمله هاکلمه ای تنها مانده استکه منم.رضاحدادیان...
تنهاشکوفه می داندچه کشیده اماز دست تگرگ.رضاحدادیان...
بگذار برف ببارد درمتن!شعرهایم تصمیم خود را گرفته اندمی خواهند سپید باشند.رضاحدادیان...
خیابانعبور می کند از اتوبوستا در خیابان بهارتو مرا شکوفه شویومن تو را پروانه.رضاحدادیان...
گُلِ خورشید پژمرده ست،می دانی؟...نمی دانیدلِ آیینه آزرده ست،می دانی؟... نمی دانیشب است و کوچه ی آه و غرورِ آسمانی که--شبیه من،زمین خورده ست،می دانی؟...نمی دانیوَ گوش کاج ها بی تو پُراز فریادِ تاریکِ--کلاغانِ سیه چُرده ست،می دانی؟...نمی دانیعجب جشن قشنگی!میز آماده ست،امّاحیف--کسی سهم مرا خورده ست،می دانی؟... نمی دانیشده خالی گلوی شعرم از آوازهای مستقناری درقفس مرده ست،می دانی؟...نمی دانیگُلی لبریز افسون،بی خیال گریه ...
وَ سطر آخر است وسایه ای بر خاک می ریزد--که تندیسی تَرَک خورده ست،می دانی؟..نمی دانی نمی دانیرضاحدادیان...
گُلی لبریز افسون،بی خیال گریه های شمع--دلِ پروانه را بُرده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
شده خالی گلوی شعرم از آوازهای مستقناری درقفس مرده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
عجب جشن قشنگی!میز آماده ست،امّاحیف--کسی سهم مرا خورده ست،می دانی؟... نمی دانی رضاحدادیان...
وَ گوش کاج ها بی تو پُراز فریادِ تاریکِ--کلاغانِ سیه چُرده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
شب است و کوچه ی آه و غرورِ آسمانی که--شبیه من،زمین خورده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
گل خورشید پژمرده ست،می دانی؟...نمی دانیدلِ آیینه آزرده ست،می دانی؟... نمی دانیرضاحدادیان...
درخت را شکستامّااز پس کوه بر نیامدباد.رضاحدادیان...
چمدانی بودکه هرگز باز نشددلم.رضاحدادیان...
باد رامی ریزم در باغتو در من می وزی.رضاحدادیان...
در می آوردصدای برگهاراپاییز.رضاحدادیان...
باتکیه برقلبتشعری خواهم سرودکه به آتش بکشدآب رامادر!رضاحدادیان...
ماه خوابیده ست،امّا چشم اَبرآلودِ منپشتِ پلکِ پنجره،بیدار باقی مانده است رضاحدادیان...
سایه ای پُرزخم،مانندِمریضی لاعلاجبین مرگ و زندگی،ناچار باقی مانده استرضاحدادیان...
حتم دارم بی تو آغوشِ خیابان را فقطرفت و آمدهای بالاجبار باقی مانده استرضاحدادیان...
اجتماعِ چشم زخمِ نارفیقان ، پشتِ سرروبه رویم لشکرِتاتار باقی مانده استرضاحدادیان...
جستجوگرها اگرچه رفته اند امّا هنوزیک نفر در زیر این آوار باقی مانده استرضاحدادیان...
های های اَبرها و هوی هوی بادهاهای و هویی در جهان اِنگار باقی مانده استرضاحدادیان...
چکّه چکّه می چکد آه از لبِ پروانه وغنچه غنچه باغ را اِنکار باقی مانده استرضاحدادیان...
بی گمان مانند برگشت صدا در کوهسارشِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده استرضاحدادیان...
آجر آجر تکّه اَبری تار باقی مانده استآسمان با تکیه بر دیوار باقی مانده استرضا حدادیان...
دلم گریست وقتی دیدم که چگونه به بهایی ناچیز هم آغوش مرداب می شود نیلوفررضاحدادیان...
تا از شکوفه می نویسدپروانه ها بوسه می زنند بر سرانگشتششاعر.رضاحدادیان...
آرام بیا!پاورچین، پاورچینپنجره رانیمه باز می گذارمتا کسی نداندماه مهمان من است رضا حدادیانلشکر چشمان توتا بُن دندان مسلحو من سربازی تنهایم رضا حدادیان لب فروبند !یک جفت قناری در چشمت آشیان کرده است. رضا حدادیانکبوتری خیسم که از طوفان به پشت پنجره ی اتاق توپناه آورده است رضا حدادیاناز قفس آسمانباز می گردمتا رها باشمکنار تو رضا حدادیانمن ماندم و...