چهارشنبه , ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
نام غزل: درد بی درمانآن که رفته، رفته هرگز او نمی آید سرااو که رفته با کسی همدم شده، شد غصه مابی وفایی در زمانه بد خدایی می کندباوفاها هم شدن در این زمانه بی وفادرد من از آشنا شد همدم من وای منزخم کاری را فقط همدم زند هی در خفادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقتو ندانستی ولی عیبی ندارد، مرحباتو که رفتی در کنار دیگران باشد ولیدرد هم باشی دلم، بازم که می خواهد تو رامجید محمدی(تنها)کانال تلگرامی:👇🏻https://t.me/...
درد هم باشی دوستت دارمدوست داشته شدن بلدی؟عشق هم باشی عاشقتمعشق شدن بلدی؟گر ویران شوی می سازم تو راساخته شدن بلدی؟چشم وا کنی می نازم به توبلند شدن از خواب را بلدی؟بلدی دستانت را باز کنی؟این همه مهر را از من بگیریمن نیز از زیر این همه مهرکمر راست کنم چون کوه استوار شومحال نوبت به توستلیلی شدن و لیلی ماندن را بلدی؟مجید محمدی(تنها)تخلص تنهاکانال تلگرامی مجید محمدی تنها:https://t.me/Sibehavaasshttps://t.me/Sibe...
سیلاب خروشان، به صباحی ، دِه ما بردقاضی آمد و حکم به بد مستی و بی عفتیِ باران داد..........................حسن سهرابی...
با پای دل دور جهان را گشتم، امّاچیزی به جز یک مُشت غم، پیدا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
آتش گرفتم بی تو و پروا نکردمپروانگی کردم ولی پَر وا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
هوش از سر من می بَرَد اسب سپید شعروقتی که می افتد به دست بادها، یالشرضاحدادیان...
چقدر ردّ عبور تبر هویدا شدوَ شاخه شاخه صدای شکستن دل منرضاحدادیان۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
ساحل بی تاب آرامش،شود حیران،ز طوفانی که چشمانت کند ویران ،غم شبهای بی پایان.ولی دانم !شراب سرخ لبهایت ، کند سامان ، همه موجهای سرگردان،در این دریای پر طوفان.نفس می گیرد از تقدیر،از این تقدیر بی تدبیرهجوم ساحل زیبا،به دست ساحر شیدا.........................حسن سهرابی...
ای شاخه آویخته از نور ! گوش کن! گذشته ساعتاز تکرارِ تاریکیمریم گمار۱۴۰۲/۱۱/۳...
بر می خیزم از درزِ تاریکِ دیواراز چین های نامنظّم پرده وصدا میزنم پنجره را تا بیرون بدوَد خورشیدتکّه تکّهاز چشمتکه ایستاده اند آینه هابه تحسینت.مریم گمار...
در نهایت زمستان لبریزم از آفتاب باتو رضاحدادیان...
روشنی کجاستروییده در تنهایی من؟قرار بودتاریک بمانم.رضاحدادیان...
حالا اگر بیفتدستاره بر زمین وواژه بر سیاهیو بپَردهوش از سرِ طبیعتباز بر پوستم جوانه می زنیباز در رگ هایم می درخشیمریم گمار ۱۴۰۲/۱۰/۱۴...
حَبس اَبد دنیا برای من بُریده ست زیرا به چشم عقل، جرم عشق کم نیسترضاحدادیان...
از عشق مى نویسم باذوق شاعرانهبا شور یک غزل یا غوغای یک ترانهاز بغضهاى تلخ و از اشکهاى خاموشاز کوچه هاى باران در خلوت شبانهیا از تبى که امشب بر جان من نشستهبا آتشى که هر دم از دل کشد زبانهدر باغ خاطراتم فصل خزان عشق استتا کى شود بهار و فصل گل و جوانهاز قهقراى مهر و از قحطى صداقتاز قلب پاک عاشق تا مرگ جاودانهبر لوح سنگی دل با جوهر محبتباید نوشت از عشق این بهترین بهانه...
از هم جدا نمی شد اگر دستهای ما پایان داستان من و تو قشنگ بود.رضاحدادیان...
اقرار می کنم که فراز و فرودِ من چیزی شبیه بازی الّاکلنگ بودرضاحدادیان...
یک دم کسی به حرفِ دلِ من نکرد گوشتنها زبان ِ مردمِ دنیا، تفنگ بودرضاحدادیان...
هرگزنداشت هیچ خریدار،سعیِ منپاداش بی ریایی آیینه،سنگ بودرضاحدادیان...
این زندگی حکایت شهر فرنگ بودباید قبول کرد، که نیرنگِ رنگ بودرضا حدادیان...
بی تکیه گاهِ شعرِ تو، دنیا ستون نداشتغرقِ سکوت بود جهان ،چند و چون نداشتآیینه بود وصبحِ بهاری پریده رنگرگ های کوچه باغِ گل سرخ ،خون نداشتاز چشم های اَبر، فقط زخم می چکیدپشتِ سر مسافر، باران شگون نداشتفرهاد بود و تیشه ی زنگار بسته اشجغرافیای هیچ کجا ،بیستون نداشتباید قبول کرد که لیلا اگر نبودمجنون به قدر یک سر سوزن جنون نداشت. رضاحدادیان غزل عاشقانه ها...
باید قبول کرد که لیلا اگر نبودمجنون به قدر یک سر سوزن جنون نداشت.رضاحدادیان...
فرهاد بود و تیشه ی زنگار بسته اشجغرافیای هیچ کجا ،بیستون نداشترضاحدادیان...
از چشم های اَبر، فقط زخم می چکیدپشتِ سر مسافر، باران شگون نداشترضاحدادیان...
بی تکیه گاهِ شعرِ تو، دنیا ستون نداشتغرقِ سکوت بود جهان ،چند و چون نداشترضاحدادیان...
اگر چه آسمانت بی نقاب استپر از ردعبور آفتاب استبه هرجا چشم می چرخانی،اماسراب اندر سراب اندر سراب است.رضاحدادیاندوبیتی...
ایستاده بر نوک پاتا نزدیکتر شود به خورشیدکوه.رضاحدادیانشعرکوتاه...
درست در همین سطردر همین نقطه ریشه های این شعرتاویل می کندارتعاش پرواز رامریم گمار...
سررفته بودحوصله ی اشکافتاد.رضاحدادیان...
از پنجره ی صبح، دهان ساخته اندبر بالِ نسیم، آشیان ساخته اندهربار تو را دید دلِ من پَر زدانگار تو را از آسمان ساخته اند.رضاحدادیان...
لابه لای جمله هاکلمه ای تنها مانده استکه منم.رضاحدادیان...
تنهاشکوفه می داندچه کشیده اماز دست تگرگ.رضاحدادیان...
بگذار برف ببارد درمتن!شعرهایم تصمیم خود را گرفته اندمی خواهند سپید باشند.رضاحدادیان...
خیابانعبور می کند از اتوبوستا در خیابان بهارتو مرا شکوفه شویومن تو را پروانه.رضاحدادیان...
بادپس می زند پرده ها راتا رسوا شونددرختان عریانپاییز آمده است.رضاحدادیان...
وَ سطر آخر است وسایه ای بر خاک می ریزد--که تندیسی تَرَک خورده ست،می دانی؟..نمی دانی نمی دانیرضاحدادیان...
گُلی لبریز افسون،بی خیال گریه های شمع--دلِ پروانه را بُرده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
عجب جشن قشنگی!میز آماده ست،امّاحیف--کسی سهم مرا خورده ست،می دانی؟... نمی دانی رضاحدادیان...
شب است و کوچه ی آه و غرورِ آسمانی که--شبیه من،زمین خورده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
چمدانی بودکه هرگز باز نشددلم.رضاحدادیان...
در می آوردصدای برگهاراپاییز.رضاحدادیان...
سایه ای پُرزخم،مانندِمریضی لاعلاجبین مرگ و زندگی،ناچار باقی مانده استرضاحدادیان...
حتم دارم بی تو آغوشِ خیابان را فقطرفت و آمدهای بالاجبار باقی مانده استرضاحدادیان...
جستجوگرها اگرچه رفته اند امّا هنوزیک نفر در زیر این آوار باقی مانده استرضاحدادیان...
آجر آجر تکّه اَبری تار باقی مانده استآسمان با تکیه بر دیوار باقی مانده استرضا حدادیان...
آجر آجر تکّه اَبری تار باقی مانده استآسمان با تکیه بر دیوار باقی مانده استبی گمان مانند برگشت صدا در کوهسارشِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده استچکّه چکّه می چکد آه از لبِ پروانه وغنچه غنچه باغ را اِنکار باقی مانده استهای های اَبرها و هوی هوی بادهاهای و هویی در جهان اِنگار باقی مانده استجستجوگرها اگرچه رفته اند امّا هنوزیک نفر در زیر این آوار باقی مانده استاجتماعِ چشم زخمِ نارفیقان ، پشتِ سرروبه رویم لشکرِتاتار ب...
کم آوردمگیسوان تو بلند بود وشعرمنکوتاه.رضاحدادیان...
دلم گریست وقتی دیدم که چگونه به بهایی ناچیز هم آغوش مرداب می شود نیلوفررضاحدادیان...
تا از شکوفه می نویسدپروانه ها بوسه می زنند بر سرانگشتششاعر.رضاحدادیان...