پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خیالت راحت شد پاییز آمدی و روزها را کوتاه کردی من ماندم و غم های بی پایان وشب هایی که قصد صبح شدن ندارند وشب زنده داری هایی که فقط ماه نظاره گر آن بودوغم هوایی که فقط خدا می داند آمدی و خاطرات تلخ را با خود آوردیآمدی و یاد رفتگان را زنده کردی خیالت راحت شد پاییز با آمدنت درختان باغ مان خشکید وگنجشکها از بیم سرما و مرگ آواره شدندبا آمدنت کاج ها فرمانروا شدند و سَروها خُشکیدند خیالت راحت شد پاییز 🍁.......
شالت به ضربِ باد می رقصید /کاجِ پُرآوارم زمین می خورد /شالم به دورِ درد می پیچید /«من دوستت دارم» زمین می خورد...«آرمان پرناک»...
به گورستانی گذر کردم کاجی را دیدم ایستاده بود و می نگریست، مردمانی را که در سوگ عزیزانشان نوحه سرایی می کنند بیچاره کاج مگر چه گناهی کرده؟ که در گورستان روئیده مگر نه اینکه این همیشه سبز نماد امید است چرا در گورستان ؟؟این کاج است که همیشه سبز بودنش را به رخ دیگران میکشد و نشان داده در اوج سرمای بی رحم زمستان هم می شود امید به سبز بودن داشت کاج را درخت مرگ ننامید که او نماد سبزی و زندگیست .......
شب هنگام کاج پیر شهرمان را بریدند !فردا صبح کودکی را دیدم دوان دوان به سمت مدرسه میدوید.و پیرمردی که با زنبیلش آرام آرام به نانوایی می رفت و مردمی که در هیاهوی شهر دنبال روز مَره گی خود بودند کسی نپرسید کاج کجاست ؟گویی اصلا کاجی در این شهر نروییده !؟!...
پاییز فصل فرمانروایی کاج هاست 🌲🌲🌲...
وَ گوش کاج ها بی تو پُراز فریادِ تاریکِ--کلاغانِ سیه چُرده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
کجایند در زمستان درختان؟ که اردیبهشت ماه تن نازی می کنند برای کاج 🌲 پیر باغ !؟...
تک درخت کاج آبادی را بریدند به جرم بی ثمری اما کاج تمام عمر، سایه اش را وقف آدمها کرده بود بیچاره کاج ...🌲...
پای دوست داشتنت ایستاده ام 🏷♾همچو درخت ڪاج 🌲✨..،روبروی پاییز 🖐🏻💕•...
گفت اندوهت به برگها بسپار پاییز است می ریزند سپردم بیخبراز آنکه درخت خانه ام کاج بود...
هرچه می نگرم کنار نمی رود مِه نمیتوانم ببینمت!نمی بینی شاخه هایم چگونه درهم تنیده و اشک می ریزند دیدم چگونه سپیده سر زد، آفتاب قلب آسمان را شکافت؛ دیدم اما؛ دنیای من روشن نشد! راستی وجودم سرد است... چرا نامم روی لب هایت نبض ندارد؟ سفیر تبسم زندگانی من من دانستم بی تو غم خویشاوند چهره ام میشود آری اکنون این منم! ایستاده کاجی که در تنهایی بی تو هیچ فصلی ندارد... الهه سابقی...
و خدایی که در این نزدیکی استلای این شب بوها، پای آن کاج بلند......
قدم زدن زیر درختان کاج را دوست دارم توی هر فصلی که باشی انگار دارن بهت لبخند میزنن و طراوت رو بهت هدیه میدن نه گلی داره و نه شکوفه ای ولی هدیه اش بهت با اون برگ های سوزنیش چیزی جز سبز بودن نیست، حکایت بعضی از آدمای زندگیمونه که شاید دستشون خالی باشه ولی همیشه حال دلتو سبز می کنن، فصل کاج ها همیشگیه....
به اوﮔﻔتم ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﺑﺴﭙﺎﺭﭘﺎﯾﯿﺰ ﺍﺳﺖ …می ریزندﺳﭙﺮﺩ … مرا ببخش ای دوست منﺑﯿﺨﺒﺮ بودم ﺍﺯ آﻧﮑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍتﮐﺎﺝ ﺑﻮﺩ...
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کردو مهر در بغل کاج ها توقف کرد...
درخت کاج و برفاعید مسیح چه زیباستبابانوئل با کادوهاشخیلی خوب و با صفاست...
وقتی تو اینجا نیستی پاییز جایش خالی استهمچون درخت کاج پیر از سبز بودن خسته ام...!...
تو را همواره می خواهمنه گاهی داغ گاهی سردکه عشق تو همانند درخت کاجمیان برف دوری همهنوزم سبز و پابرجاست ......