من چراغی قرمزم
بمان
نگاهم کن
تا سبز شوم...
زهره تاجمیری...
دلداده طوفان نهراسد ز نسیمی
که سُراید غزلش را
نفس باد صبا یی...
خورشید
سربازیست با تن زخمی
که هرغروب
به پشت کوه بر می گردد.
رضاحدادیان...
حالا چطور از روشنایی برگردم؟
که با ریشه های تو
منشور می شوم.
مریم گمار...
اینجا دلا خونِ
چشا اشکی
در ظاهر خوشحال
اما درون غمگین
یاسمن معین فر...
آری ،
رنج ما
میراث نخستین آدمی ست
که گناهش ،
با متاسف گفتنی
بخشیده شد ......
با این همه جانی که بدادیم ز دست
شهرمان بوی لجن
می دهد اِنگار هنوز.
حسن سهرابی...