پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آبروی آب را نبریمریشه را دق ندهیمریشه در عشق به آب می تراود به زمینریشه از مهر به آب می رود تا به بلندای همان پستی دورو به دلبر گوید آبی آبی، نیست لیاقتت زمین خاکیمن تو را می برمت تا قله ی برگمی روی لحظه ای اما تا مرگمی شوی خشک به اندازه ی پاهای مناما تو دگر نیستی در بند درختتو دگر آزادیمی روی تا به هوامی روی تا به افقمیرسی تا خورشیدبه همانی که از میل وصالش سوختیناگهان از بزرگیش به خود می نالیو به خود می گویی:...