یکشنبه , ۱۵ مهر ۱۴۰۳
در سینوسِ صفرِ خاکاسیرست رودخانهماهی هاجوابِ سلامِ آب را نمی دهند،کمی اکالیپتوس لطفاً !!«آرمان پرناک »...
رفته آری، چو شورشِ آتش/ از دلِ خاکِ سینه ی سرکش/آبِ احساسِ آرزو؛ بی شک/ خانه ی دل، چو نقشِ بر بادی ست/زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
من خیلی آرومم همه چیز مرتبه آرومم دقیقا مثل آب ۹۹ درجه ...!...
زندگی در غربت ،به معنای آب غربت به درخت وجود دادن است. رحمان شاهسواری کینگ...
آبروی آب را نبریمریشه را دق ندهیمریشه در عشق به آب می تراود به زمینریشه از مهر به آب می رود تا به بلندای همان پستی دورو به دلبر گوید آبی آبی، نیست لیاقتت زمین خاکیمن تو را می برمت تا قله ی برگمی روی لحظه ای اما تا مرگمی شوی خشک به اندازه ی پاهای مناما تو دگر نیستی در بند درختتو دگر آزادیمی روی تا به هوامی روی تا به افقمیرسی تا خورشیدبه همانی که از میل وصالش سوختیناگهان از بزرگیش به خود می نالیو به خود می گویی:...
آبآب در صید نگاهش محو تماشای تو شد تا به تور اندازد آبی چشمانت را - مهدی ابراهیم پورعزیزی شعر سپکو...
وقتی چشمانمان..کنج اتاق خلوتی را می گزیندمی دانیم زمستان رسیده استو عمر ما در رکود باتلاقی مسدود استوقتی سوار الاکلنگ چوبی می شویمو باد از سر ما می گذردلحظه ای طعم شیرین خوشبختی را می چشیماحساس دوران کودکیاحساس باهم بودنو احساس اینکه پدرهنوز هم در حیاط بزرگمانکنار بازیهای ما ایستاده استما چهار تایی ...به هوا پرواز می کنیمما چهار تایی به هوا پرواز می کنیمو آسمان امید ماستبیا به اتاق چادری منو ببین که چه کیفی دارد!...
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب،در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست،...
ما همچون کاسه ایم ، بر سرِ آبرفتنِ کاسه ، بر سرِ آب، به حُکمِ کاسه نیست؛به حُکمِ آب است!بعضی می دانند، بر سرِ آب اند؛ بعضی نمی دانند! مولانا/فیه مافیه...
تشنه ام جرعه ای آب بدهسینه ای در شهر سوخته ، سوخته ام هوا کجاست ؟آب کجاست ؟ طبیعت کجاست ؟طراوت کجاست ؟جوانی ، ایمان ...تکه خالص مردانگی ام کجاست ؟وقتی شنیده ها جایگزین دیده ها می شوند !حقیقت کجاست ؟...
عشق و آب و کلمه هر سه جاری می شوند بدون اصرار ،بدون تردید ،بدون جوهر عشق ،اگر عشق باشد می جوشد و می خورشد و عاشق تنها نظاره می کند که عشق خودش وسط معرکه است همچون آب همچون کلمه که معلوم نیست در چه زمان و در چه مکان و از کدام دهان بیرون می جهد تا بگوید \هستم \سازهای آبی -سولماز رضایی...
در این گودال آلوده منم در حبس پاکی هانمیخواهم فضایی را پر از چرک و تباهی هادرون تُنگ خوش باشد به روی آب جای من گریزانم زِ آزادی میان جمع ِماهی ها...
دونه.ای که نخواد رشد کنه ؛ هرچقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر میگنده !...
ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواهورنه گدا مطالبه ی آب و نان کند...
غرق شدن تو خاطراتی که تو گذشته دفن شده مثل کاشتن گل تو دریاست، آب زیاد میخوره اما رشد نمیکنه...
لحظه ها آب می شوندهمچون رد پای توبر برفهای کوچه ی ما...
موقع پرداخت یارانه که می شود.به فکر ذخیره های ناچیز اب می افتم درسال های خوشکسالی !...
دردم این است کسى نیست که در روز وداعکاسه اى آب بریزد ز وفا پشت سرم...
دل اگر دل باشد ،آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد...
خواب شوى ، باد شوى ، در گذر آب شوىعشق نمى رود ز سر ، عشق سفر نمى کند...
دیگر هیچ شعریبه سراغم نمی آیدکاش پشت پای آخرین واژه آب می ریختم...
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشتچون آب به جویبار و چون باد به دشتهرگز غم دو روز مرا یاد نگشتروزی که نیامدهست و روزی که گذشت...
حسین(ع) بیشتر از آب، تشنه ی لبیک بود.افسوس که به جای افکارشزخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند......
لب این حوض مینشینمچنگ ابی بر میدارمو به آن زل میزنموقتی بهانهای ندارمبرای سرودنت...
شب چنان گریه کنم بی تو که همسایه به روزدست من گیرد و بیرون کشد از آب/ مرا...
نزد ایرانیان باستان پس از آتش دومین عنصر مقدس آب بود که دربارهٔ احترام به آن و ضرورت پاکیزه نگاه داشتن این عنصر زندگی بخش تأکیدهای فراوان شده است. بر اساس همین اهمیت هشتمین ماه سال و دهمین روز ماه به پاس احترام به این عنصر و ایزد موکل بر آن نام گذاری شده است. این روز فرخنده به تمام ایرانیان مبارک باد...
آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است!این را دانستم و می دانم که آدم به آدم است که زنده استآدم به عشق آدم زنده است....
تو یادت نیستولی من خوب به یاد دارمبرای داشتنتدلی را به دریا زدمکه از آب می ترسید...
می سوزم در آتش نبودنتو همه می روند به بهانه ی آب آوردن...
شب موهای مادرمسپید شداین تنها برفی بود که هرگز آب نشد...
من تعجب می کنمچطور ، روز روشندو هیدروژنبا یک اکسیژن ترکیب می شوندو آب از آب تکان نمی خورد !...
بمانکه برگ خانه ام را به خواب داده ایفندق بهارم را به بادو رنگ چشمانم را به آب...
برای داشتنتدلی را به دریا زدمکه از آب میترسید......
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان......
گفته ام بعد آخرین نفس قطره ای آب نریزند برمن تا که عطرت تا که بویت تا که آن خاطر رویت نرود از پیکرم گفته ام من گور را گشاده شو تنها نیایم سویت......
مردمانی لای موج های آب در آتش میسوزند ، مادری،فرزند بی جانش را میبیند و ما خیابان های شهر را راه میرویم یا میرانیم وبه هم خبر می دهیم از هم، شام کجایی؟ تلگرام رفع فیلتر شد!دلمان از دریا گرفته که زورش به آتش نمیرسد،حواسمان به خودمان نیست.چه ترسناکیم ما !...
شبی شعری برایت نوشتمدر شعرم برف باریدن گرفتو من بر بالین شعرمبه خواب رفتمسحرگاهان که چشم گشودمهم برف به تمامی آب شده بودهم شعر را به تمامی آب برده بود :...