پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مبهوتم از سادگی سالها انتظار وپوچی بارها جنون عاشقانه ی خواب آلوداز ذره ذره درونی که پوچ شد از باور دیواری که عاشقانه های، سر بریده داشتساعت ها را شکستم ،که زمانی نباشد که جستجو کنم خاطراتی که تودر آن کوچه ها پرسه میزدیچه سخت غرق شدم در دریایی که سرابش آنقدر خشک بود که باران هم میل باریدن نداشتاشک تار میکرد گاهی چشمانم را ومن نا خودآگاه به عابرانی میخوردم که مرا احمق میدانستندرویاهایی که بیخود جنس زیبا داشتند ومثل دل سیاه آدمک ها ت...