پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
منو به اجبار پای سفره عقد نشوندنزیر تور حریرم به در نگاه میکنم؛شاید بیایی ومنو با خودت ببریاما بعد از این همه انتظار...نیومدی که نیومدی....کسی چه میدونه که من چشم به راه توام...با نیومدنت درخودِ،خود شکستم،بریدمآسمون هم مثل دلِ من گرفتهبی تاب،غم داره...بغض و زاری داره......