شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
کاش میشد عطر موهاشو نگه داشت .... به جنسی معتادم که تنها ساقی اش توبه کرده.......
دلم یه استرس شیرین میخاد مثل استرس هربار دیدنش تند تند زدن قلبم انگار میخاست از سینم جدا بشه و به دلدارش برسه گوششو می زاشت رو قلبم بهش می گفت اروم باش من اینجام دل من...
یادمه دور بودیم یه مدتی از هم راس یه ساعتی میگفت بهم زنگ بزن باهم ماه رو ببینیم اینجوری دوری و فاصله اثرش میره ...بعد رفتنش خیلی وقته اسمونم ابریه .......
دوس دارم شکست عشقی رو خیلی واضع بگم فک کنین فصل زمستونه و بارون روی اسفالت می باره تمام درز های اونو بارون میپوشونه حالا سرما باعث یخ زدگی اون بارون لای شکستگی ها میشه منجمد میشه حجمش زیاد میشه فردا اون روز هیچ کس تکه های یخ رو نمیبینه اما ترک های ریز اون دل تبدیل شده به شکاف های ریز و درشت ....درسته دل هم میتونه سخت باشه اما کوچکترین شکاف با زیبا ترین بارون شکافته میشه ......