متن دلشکسته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلشکسته
جهت تنگی قلبم تو چه نسخهها نوشتی
دل پاره پاره اما به خدا دوا ندارد
تو را من دوست می دارم
ولی جانا نمی دانی
شدی دنیای من دیگر
چرا با من نمی مانی؟!
نوشتم بر تنِ لاله
که خون شد این دلِ تنگم
گل لاله به غصه گفت:
که من خونین دلم چون تو
قسم
بر زخمه ی چَنگ و
قسم بر ساغر و...
دیوانه و آواره شد.
با یک نگاه تو دلم.
و شاید تو نمیدانی...
و شاید تو نمیدانی که دلتنگم
اسیرِ دامِ تقدیر و نیرنگم
دلآزرده ز روزهای بیرنگم
و شاید تو نمیدانی که بیتابم
چو صحراهای خشک و تشنهی آبم
اسیرِ مه، چو ماهی زیر مهتابم
نمیدانم، نمیبینی که بیرنگم
گرفته زخمها بر قلب و بر چنگم
شکسته چون...
دل گرفتهام، مثل آسمانی که ابرهای تیره بیاجازه مهمانش شدهاند. اشکهایم بیوقفه میبارند، بیآنکه کسی بفهمد این باران بیصدا از کدام ابر اندوه سرازیر شده است.
هر قطره اشکم حکایتی دارد، قصهای از غمی که در سینهام خانه کرده، شبیه برگهای پاییزی که بیهیاهو از شاخه جدا میشوند و در...
نوش دارو
قفس را کنج خلوت کرده این دل
به آب و دانه عادت کرده این دل
ندیدم نوش دارویی به جز غم
به خون دل قناعت کرده این دل
طالعم را طالع بین بدید.
چیزی جز حسرت دیدار تو در آن ندید.
کشته ما را جمله های عاشقی و دلنشین
لحظه ای وقتی گذار و اندکی نزدم نشین
تا بگویم سرگذشتم را که دادم بر فنا
در همین بازی عشق و سور و ساتی آتشین.......
هیچ کس نمی داند!
من برای زنده نگه داشتن تو
چند بار خودم را وسط میدان
همین شهر به گلوله بستم...
"من هیچ وقت آدم رفتن نبود!
اما در چمدانی که تو برایم بستی؛
بهانه ای برای ماندن نبود...
پنجرهای به پرواز
برای کبوتر رفتهات
از دل حیاط
افتاده بود
روی لبهی پنجره
مثل تکهای از خستگیِ جهان...
چشمهایش،
پر از اضطراب بود
و بالش،
تار و لرزان
مثل خوابهای بیپناه.
او را گرفتم
در پناه دستانم
در آغوشی
که از نان و ترانه پر بود
و هر شب...
دل داده ام به چشمی و دلدار نیستی
آتش زدی به جان و خبر دار نیستی
در خواب هم کنار تو آرام میشوم
اما چه سود ؟ خواب من ، بیدار نیستی
دلخسته از آوارهگیها، از ستم هستم
شاید خبر داری که من اهل قلم هستم
من بچهی پایینِ شهرِ غرق در فقرم
من شاعر تنهایی و تبعیض و غم هستم
خاکستر نسلی که میسوزد ولی زیباست
ویرانهایی با قدمتِ دیروز بم هستم
شاید برایت افت دارد کارگر باشم
شاید میان خواستگاران...
مانده ام منتظرت بر سر آن چاررهی .
که دلم را بردی.
تا که شاید بیایی پسش اری،
دیوانه دلم را.
در دلم، حالِ بدی، جوشید و رفت
بهرِ گریان کردنم، کوشید و رفت
به تاوان کدامین گناه،
در سیه چشمان تو گم شد دلم.
منم و یک دنیا پر از تنهایی پر از دلتنگی.
لبریز ز دلتنگی است.
این حال پریشانم.
چنان بی قرار تو هستم که باز، قرار تو دارد دل و دیده ام،
به شبهای بارانی نو بهار، به باران ترین شیوه باریده ام،
چقدر بی قرار و دلتنگ توام،
یکایک همه کوچه ها شاهدند، پی تو اگر دربه در گشته ام،
تو جان و جهانم شدی! بی گمان،...
وقتی که ازچشای تودورباشم نازنین ترجیح میدم بمیرم یاکورباشم نازنین مگه میشه عزیزم ازدیدن توگذشت نذاربیشتربمونم اسیرغصه واشک
من نیامدهام دعا کنم...
آمدهام دلم را بگذارم کنار ضریح،
که بماند، بماند برای تو…
نیامدهام از زمین بگویم،
آمدهام تا آسمان را به گریه بیندازم.
حرم تو، جاییست که آدم دلش را گم میکند،
و خدا…
خودش پیدایش میکند.