چهارشنبه , ۷ آذر ۱۴۰۳
شراب آخرین جام به یلدا میسپارم زلف پر چین و شکنجت رابه صحرا می فشانم برگ گل های ترنجت را بیا تا سرمه از دود دل دلدادگان سازمسر مژگان مست و دیده های نکته سنجت را بگیرم رشته ای از طره پر پیچ و رقصانتبریزم روی دامان شقایق درد و رنجت را به آتش می گذارم دانه دانه تا بیافشاندنسیم صبحگاهان با خودش عطر سپنجت را شراب اخرین جامی تو دُرد خمره عشقینثار عاشقانت کن طلای ناب گنجت را✍علی معصومی...