یکشنبه , ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
گریختاز بوی کُهنگی و پوسیدگی شب او سیاهی یک دست رادر آفتابی دیگرگونه یافت....
چشمی به انتظاردر قابِ پنجره،چشمی پُر از غبار در باغِ خاطره،اینک هجومِ زهردر تلخِ حنجره،تسلیم گریه شد چشمی که انتظار....
تاب می خوری بر هلالِ بی تابیوقتیبه دست بوسِ مرگ می روم،ای کاش می آمدیوقتی که دیروزوقتی که هنوز....
مات می شویم در قابی عبوس با روبانی سیاه،فردابه غبار سپرده می شویم....
کشتیدریا زده شدو ناخداسُکان را به خدا سپرد....
دریا گیسو می کَنَد،و قایقناخن می جَوَد،موج سر به صخره می کوبدتور ماهیگیر لَه لَه می زند از تشنگی....
پروانه شعری سروددر صراحتِ آتش؛عشق یعنی:(( دو بالِ سوخته ))....
میان جاده ایبُریده از رفتن،و نفس نفس زناندر گردنه هایِ تیز،بادِ سبکبالمی رود آسان،تا دراز کشِ فراغت....
سفارش داد بنویسید روی سنگ: هرگز نمیرد آنکه ... وقتی که مُرد باد آمد ،خاکسترش را بُرد....
دلم رفته است هواخوریو عقلم پارهِ سنگ برمی داردتا وزن کند تنم را که دل ندارد....
کلبه گفت : کاش آغازِ من پایانِ هیچ درختی نبود و دسته یِ تبراز شرم شکست....
سبز می شود و سرخ ،و زرد ،و میان این همه شدن هیچ کس بر تنِ پاییز خسته نباشی حک نمی کند....
دو پا دارد مرغ، اماهنوز که هنوز است رویِ یک پا ایستادهو تو را می خواهد (دلم)این مرغِ لجوج....
نجیب بودو گریه می کرد که به هیچ چیز دیگری شبیه نبودجز اسب !...
از صدایِ ترقه می ترسید هنوزکه جنگ آغاز شد، و جنگ هنوز بود،که خانه بر سرشآوار شد....
شک می کنند هنوز بر همه چیزها و باز، بر شعرهای من...لبخندهایِ تو... بر سایه هایِ دراز خویش... بر رنگین کمان هم... شک می کنند هنوز ؟!...
بالهایت اسیرِ غروب،پنجه هایت در خیالِ سبز،در غربتِ قریبِ صدایتگریه می کنی احمقی گفت:چه قناریِ خوشحالی!!...
رنگین کمانی است با مرکز ِنگاه تونامش زندگی دوری می زنم - بی سرگیجه - در گذارِ عمر...
بر آستانِ عشق می پَری،بر مناره ی دل می نشینی نرم اما ای کبوتر !- تو را به حرمتِ عشق- آلوده ام نکن با فَضله هایِ غم....
آبان است ودر خشکسالِ آفتاب و تطهیربخار را زمزمه می کنم مثلِ قطره های مانده در مرداب....
دریا درون گوش ِماهی خلاصه می شود و دریادلان در شیارِ سنگ هایِ ساحلی....
قندیل های یخآویزان شده اند از دیوار ذهن های ما،دست های کرخت نشانه ای می جوید از کومه ای گرماز خانه ی آزادی....
هم آواز می شومبا دلْ شکسته کودکِ آه،از چشم هایت سُر می خورم- شاید-مرا ببینی......
از تو تنها شالی می مانَدکهنه تر از یاد زمستان،و کلاهی گشاد که بر سرِ دنیایت رفته است،آی آدم برفی!مثل آرزوهای محال منروزی بُخار می شوی....
بیهوده در نبند!مرگ گه گاه از پنجره می آید همه می دانندحتا سلیمانِ نَبیحتا مورچه ها....
حوالیِ چشمانم ابریویرانه ی قلبم گِل آلود،شکوفه ها آمدند و رفتندسِیل تو را بُرد....
کنار شبِ نابالغپلک زدم- پی در پی –تا سپیده،در بلوغِ صبح اماتو نیستی هنوز!!...
هم آغوش شد قلم با دختر باکره ی کاغذ، آنک نوشته ای ماندنامش:( عاشقانه ها )...
تندیسی شده ام خیره به ماه و زاغِ سیاه را چوب می زنم؟؟؟ ولتاژ ِ تنت خشک کرد اندام مرا ....
رنگِ شعرهایم عجیب مهتابی است نکند عاشق شده باشم؟...
آن سوِیِ گیسوانِ توکنار سرخیِ لبهایتخدا نشستهولبخند می زند....
هر شب با پیاله یِ چشمت در وسوسه یِ انگور - جُرعه جُرعه - تردید می کنم....
اگرهشت آسمان باشد- در آن همه بیکرانگی-از ستاره ای کور همبی نصیبم من....
هیچ عاشقیبا خوردنِ بادامِ چشمِ دلبریسیر نشد،من امابا جُرعه ای از لبتسیراب شدم....
خیره به حقیقتپَس پَس رفتت.........ااز بامِ شب افتاد،اینک او ماندهبا دست هاییدرازتر از پ.......ا ....
سیاهِ دلنشین!ای شب!از لباس ِپولک دوزی اتستاره می چینمو می چسبانمبه آجُرِ روزهایِ شب گونه ام ....
گفتند: « شتاب کن زندگی یک دم است »گفتم: در این هوایِ ترس و گریز،مکث مرگِ شعر من است....
یک پنجره یِ کوچک، یک تکه از آفتاب،شایدیک روزنه کافی استتاشب تمام شود....
سرِ سبزت رامحکم تر از همیشه بچسبو کلاهت را،باد بی حوصله است انگارو پچ پچ بارانتَرَک انداخته گویا سقف وحشت را....
دستفروش می پرسد: شورت گره ای بچه ...؟می گویم: کودک شادمانی امسال پیش مُرد.می پرسد: آدامس خروس ...؟می گویم: غصه هایم رازیر دندانِ عمر می جوم.می پرسد: سیگار ؟می گویم: یکی آتش می زنمشاید اندوهم را...می گوید: مهمان من باش، و می رود......
آهای ستاره ! از درگاهِ ماه لایک ات می کنم !!یادت هست در تنهاییِ شبِ تاریکچشمک می زدی؟...
اسبِ صراحت لگد می کندتمامی شعرهای بی بُته را، وقتی که استعاره در گیجگاه کلمات می چَرَد....
در زندانِ نَفس، با کدامین لهجه بخوانم ترانه یِ بی تکلّفِ عشق را ؟با نگاهِ خیساز پشتِ هیس آه می کشم هوایِ نَفَسراه راه می شود چرا؟...
تنفسِ ماهی ترانه هایِ گریه استدر تُنگِ تَنگ در دخمه ی بلور،حتا به روز عید ......
هجوم سکوت از مردمک می چکد باران نمی شوید جاده ی دلتنگی راچاره ی درد فریاد است...
بیا در بطنِ شب تخم حادثه بکاریمشاید فردایِ نیامده سگ اش شرف داشته باشدبه امروزهای بیهوده....
تن بیرق آرزوهایِ بر باد ، من تابوتِ هزار عقده یِ پنهان،تنِ من خنجری است زهرآلودنشستهبه قلبِ امید ....
در چروک های آینه پیر می شویمدر غبارِ اشک هایِ نادیده دفن،خوشا گریز خوشا گُسستن ......
قهری است بی آشتیمرگ، سُرایشِ سرودِ مرثیه است یاآواری بر قلب هایِ آواره....
پشت این دیوارهاهر لحظه فریادی می دهد جانو من در توهم این کوچه ی بن بستبه فرار می اندیشم......