در باغ زندگی،
می مکد شهد عشق،
از گلبرگ لب هایت،
زنبور خیال ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
پروانه ی عشق،
محو تماشای نگاهت،
ناگهان در جویبار جنون،
می افتد و می میرد...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
آزادی، یک انار چاقو خورده ی خونی ست،
افتاده در دست های خون آشام استبداد...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
در لحظه ی غروب،
ناگهان،
سگ اندوه، گاز می گیرد،
پای کودک احساس را...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
در لحظه ی نگاهت، گربه ی احساس،
لیس می زند، دست کودک عشق را...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
ترس، سگ نگهبان، کاخ استبداد است...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
کودک اندوه، با سنگ می شکند،
شیشه ی احساس را، در غروب...
مهدی بابایی ( سوشیانت ) ....
اینک پروانه ی آزادی،
در تار عنکبوت اندیشه ی انسان،
اسیر فراموشی ست...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
برای فتح قله ی لب هایت،
باید از مه آلود ترین،
گردنه های جهان گذشت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
هر روز،
در جهان استبداد،
کودکی در مشت اش له می کند،
پروانه ی آزادی را...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
پرواز شاپرک،
زیباترین تصویر آزادی ست،
در آینه ی آسمان...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
دنیای عجیبی ست !
دریای سنجاقک ها،
جویباری ست،
تا قوزک پای انسان...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...