پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به شغلِ عاشقی غم هایِ عالم رفت از یادم...
به این دو روزه حیاتم سرِ وفای کسی ستکه گر بقای ابد باشدم ، وفا نکند !...
عاشق نشوم، دل ندهم، پس به چه کوشم؟جز عشق، دگر بهر چه کار است دل ما؟...
همسایه ی افسرده دلان چند توان بود ای سوختگان کوچه ی پروانه کدام است؟...
همیشه حسرتِ آغوشِ اوست در بغلم.....
دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتمغنیمت است در این روزگار خندیدن...
آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد؟ عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ...
آن عشقکه در پرده بماند به چه ارزد ؟عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ...