دستان چرکینت بر ستونهای وطن ناخن میکشد حافظهی زمین پر از ترکهای شیشهای ست که هر لحظه میشکند و شیر دال با غرشی که استخوانِ زمان را میلرزاند سایهی زخمش را مثل پرچمِ سوخته بر کرانههای خاک میگستراند