شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
برگهای سوخته.بیا و مرا ببین!که بلند میشوم بر دو پای باداز تشنج لاله ی گوشاز معاشرت استخوان و زخمو پس می دهم حراج مرگ رابرشی از یک شعر بلندمریم گمار...
شکستنِ دل ، به شکستن استخوان دنده مىمانَد !از بیرون همه چیز رو به راه است اما هر نفسى که مىکشى ، دردیست که مىکشى ......
پائیز که می آمدرنگها زرد می شدو زیر پایشاستخوانها می شکست!.....
تا استخوان به تو مبتلایم...