پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از جمال یار تنها چیزی که بخاطرم دارماین است که پدرش کمال همیشهاو را به سفر می برد راستییاری در میان نبود کمال و جمال پدر و پسر بودندعلیرضانجاری(آرمان)...
ای کسانی که باور دارید «جمالش را عشق است» بدانید اگر«کمالش» عشق نباشد»توفیقی نمی کند علیرضانجاری(آرمان)...
تو می خواهی به کمال برسی من می گویم کمال نان های خانه اش را هماز تو می گیرد اگر بگویی:«می توانم»علیرضا نجاری(آرمان)...