آغوش تو شبیه سنگ های زینتی ست
یا مثل کوزه های کهنه ای که هنوز حتی
کسی نمی داند که کجا دفع شده اند
آغوش تو شبیه سنگ های زینتی ست
شبیه عشق پیرزنی که دندان ندارد و آوای
دوستت دارم را زمزمه می کند
یا مثل کودکی که با...
پشت صحنه بودیم
بهم گفت:
-اگه حالت خوب نیست
این سانس کنسل کنیم
بهش گفتم :
این مردم اومدن چند ساعتی
از تموم غم هاشون دور باشن
چجوری دستشون رد کنم حال من
که خوب نمیشه
سرش رو تکون داد یه لبخند ملیح زد
و دستش گذاشت رو سینه من...
به دانه دانه شاخه های
سرو قسمش دادم که بماند
به دانه دانه شاخه های
کاج قسم خورد که می رود
علیرضانجاری(آرمان)
می دانی؟
هرگاه سینه ام سنگین می شود
تصویرت را در دست می گیرم و
خوب نگاهش می کنم
بعد از آن انگار نبضم تند تر می زند
آنقدر تند که تمام دویدن ها را پایان دهد
و محکم در آغوشت بگیرد
گفته بودی فراموشت کنم؟
نبض ها که فراموش...
کارگر ها هر روز انعام می خواهند
حتی اگر حقوق شان از دیروز
بیشتر باشد
کارگری کردن خوب نیست
اما می خواهم لبانم کارگر لب های
تو باشد حتما انعامش از همه
بیشتر است
علیرضانجاری(آرمان)
بی قرارم...
حتی نفس هایم،تند تر می زند
ساعتی می نشینم
ساعتی قدم می زنم
گه گاهی هم،بر سمت چپ
پشت سرم دست می کشم و
می گویم:
کاش زودتر از راه برسد
علیرضانجاری(آرمان)
دلتنگ نگاهش می شوم
حتی میان خواب ها یم
می دانی؟
گاها حواسم پرتِ بچه ها می شود
خوب نگاه شان می کنم
و حرف هایشان را می شنوم
انگار گوشم
از این حرف ها پُر نیست
می خواهم در خوابی عمیق
کودکی ده ساله باشم که تمام افکارش
عروسک...
تنم می لرزد
گه گاهی می خندم و
بی اختیار،چشمانم خیس می شود
دقیقا شبیه کسی که
از صبح زیر رگبار باران مانده باشد
یا در میان کویر، چهره اش سوخته
می فهمی؟
این حال من،بعد از نبود توست
علیرضا نجاری (آرمان)
چشمانش را دیدم و انگار
زیر پاهایم خالی شد
دقیقا شبیه کودکی که
در میان دریا ماسه های
زیر پایش نشست می کند
همینقدر کودکانه
علیرضانجاری(آرمان)
اعتراف میکنم
قاتل تمام غم های
بچگانه ات بودم
اعتراف کن
تمام نفرت هایت
عشق نمی شود
علیرضانجاری(آرمان)
«آغوش»
یعنی دره مرگ تمام غم های تو
«آغوش»
یعنی اوج پرواز تمام رویاهای من
علیرضانجاری(آرمان)
از قرمزی تمام شراب های تلخ
تا سرخی تمام انار های ترش
فقط رنگ لبان شیرینت
نمک این دل شد
علیرضا نجاری ( آرمان)
حرف های دلم یکی یکی بیشتر شد
تا روزی که حتی نامت در حافظه ام جایی نداشت
می دانی که؟
قوری لبریز شود
آبش می ریزد
فرقی نمی کند
سرد باشد یا جوش جوش
علیرضانجاری(آرمان)
نه من سر جنگ دارم
نه تو سر سازش
در این میان عاشقی چه می گوید؟
کدام گوسفندِ گوسفندی
قصاب را دوست دارد؟
علیرضانجاری(آرمان)
بیا
امروز فکرمان را بهتر کنیم
مثلا از این پس واژه
«خشک»را اینگونه تعبیر کن:
قدم های عاشقانه ای در
باغ صدای برگ های زرد
خشک شده را در آورد که
دوباره پدر بزرگ در خلوتش
لبخند بزند
علیرضا نجاری( آرمان)
تمام نقاشی کاشی های حوض
را پر از جفت جفت ماهی های رنگارنگ کرد انگار دلش نمی آمد
نقاشی ماهی مثل خودش تنها باشند
علیرضا نجاری آرمان
شاید روزی شاید روزگاری....
من چه می گفتم؟
انگار تمام باور هایم را
کسی غل و زنجیر می کرد
فریاد زدم :
روزی تمام اشک هایم می گفت:
«این شمع آب می شود»
اما چشمانم
«آتش گرفتن درخت» را
باور کرد و درجا خاموشش
می دانی که؟
حرف
نه
حرف...
می نویسم و آرام تکرار می کنم
گه گاه قبل از بغض هایم می خندم
یا
قبل از خنده هایم بغض میکنم
اما خنده های قبل از بغض کجا و
بغض های قبل از خنده کجا
علیرضا نجاری(آرمان)
واژه «تلخ» همیشه بد نیست
من قصه ها را شبیه احساس شیرین
طعم تلخ قهوه می بینم
علیرضا نجاری (آرمان)
صدای سم اسبان
خبر از اشک های قلم می دهد
علیرضا نجاری (آرمان)