پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تورا من زشت و زیبا می پسندمتورا در خواب ورؤیا می پسندمتورا با خاطرات خوب و شیرینتورا اینجا و آنجا می پسندمتورا با آن همه دلدادگی هاهر آنچه تو پسندی می پسندم...
ای طبیب دل ریشم ای عزیزم صبح بخیرای همه عاشقترینم نازنینم صبح بخیر ای که میپرسی زحالم صبح وهرشب بی دلیلای نسیم صبحگاهی بهترینم صبح بخیر...
باران ومن دوست میدارم فقط بخاطر یاسیاس و هوائی میکنی فقط برای بارانباران و از خدا میخوای فقط بخاطر یاسمن یاس و عاشق میکنم فقط برای بارانگل شقایق میخری فقط بخاطر یاسمن گل مریم میچینم فقط برای بارانقصه مجنون و میگی فقط بخاطر یاسشیرین وفرهاد میخونم فقط برای بارانعکستتو تو قاب میگیری فقط برای بارانمن شعرای تاب میخونم فقط بخاطر یاسهستیمو میریزم بپات فقط بخاطر یاسجونمو میکنم فدات فقط برای باران...
شب که میشه دل و به دریا میزنممیرم تا اوج آسمون سری به ابرا میزنمشب که میشه یادتو بیشتر میکنمانگاری با یادتو هم حالمو بهتر میکنم...
دستم بسوی تو دستی برآسمان دست دگر کجاست که خاکی بسر کنم...
میدانم و میدانی شیرینترازین لب نیستگوئید طبیبان را دیگرمرا تب نیستوقتی که بیائی تو یک شب به مهمانیفریاد بر آرم من آن شب شب من شب نیست...
دوستت دارم و دانم که توئی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم...
من نه آنم که دوصد مصرع رنگین گویممن چوفرهاد یکی گویم و شیرین گویم...
یاد زمان بچگی کوچیکی چولکییاد ان شیطونی و گازیای الکیگازی هفت سنگ بالا دارکلکاتیله بازی توکوچه چه خاشه سنگ چلکا وقتی که بارون شهوند فوری چکمه پا ما کهتوهووتو بارونو همه گل بازی ماکهوقتی که بارون شرخت سقف خونه هوشکهخنده و ی تشت زیرش مشکلومو حل شکهدختوو چوکو همه توکوچه دودوکا همه همسایه ولی مث دادا وکاکاغریبه توی کوچه نشتونست رد بشدمگه که چشمی مث چشم درویشون بشدفوتبال و گل کوچیکا گازیه گپ ترونهخوندن کتاب شووزیر تیر برقون...
توئی در خواب و من برروی أبمنمیدانی که از عشقت کبابمتومیگوئی که من را دوست داریچرا شبها نمی أئی بخوابمبه دریا من رخ ماه تو بینم بخود گویم گرفتار سرابمبیا جانا تو بامن دلبری کن بیا بنگر تو برحال خرابماگر باران ببارد روی دریاهمه آگه شوند از پیچ و تابمبدان عشقم تورا من دوست دارم خرابم من خرابم من خرابم...
دوست دارم که شبی شمع و چراغم گردیدوست دارم که دمی میوه باغم گردیدوست دارم که زنم چنگ به آن زلف سیاهشاید آنروز توهم خاطره خواهم گردیدوست دارم نفسم رابه نفس بندکنمشاید آن روز توهم عاشق زارم گردی دوست دارم که شوم مست وخرابت همه شبشاید آن لحظه توهم جام شرابم گردیدوست دارم که سرایم همه شعرم باتوتاتوهم قافیه و هم شب شعرم گردیدوست دارم که.چنان ابر ببارم برتودوست دارم که توماه شب تارم گردی...
عجب حال و هوائی داشت سیریک پسین دلگشائی داشت سیریکهمیشه سال نو هنگام نوروزمسیر باصفایی داشت سیریکبه همراه تمام اهل خانهببستیم بارو حرکت سوی سیریکزچالاکو بگویم یا کنکیچه به گویم زبیلائی سیریکزرستمها بگویم یا بناری یا کمالیچه نیکو مردمی مردان سیریکبیاد دارد کسی تینگو ومش میرزبابای براهیم و دگر ملای سیریکزعیسی و حسن آن خیل لشکرزمرشدها و آن سودای سیریکبیاد آن زمان و خاطراتشبیاد مردمان خوب سیریک...
زندگی را زنده گی کردن خوشستزندگی شد روزمره گی أن ناخوشست زندگی باید که شادابت کندنی که پابند أن رسم و أدابت کندزندگی با عشق شد توأمان أن زندگیستورنه باپوچی همانا بردگیستزندگی کردن هنر خواهد ولی گرکه باشد یکنفر عشق أخر اولیزن دگ ی یعنی زنو دوران گیتی شد پدیدزندگی بی عشق کس دررؤیا ندیدگرکه باران خوش ببارد یعنی أن سالی نکوستپس ببار باران ببار باران که باریدن نکوست...
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی راکنون با بار پیری أرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را...
خواب دیدم که تورا واله و شیدا کردم خواب دیدم که مرا عاشق و رسوا کردیخواب دیدم که تورا سوی خودم میبردمتومرا جانب میخانه و می میبردیمن تورا با دل و ازجان دعا میکردمتومرا با غم و اندوه رها میکردیمن تورا با همه اوصاف تمنا کردمتومرا رقص کنان مست و مداوا کردی...