پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ازتماشای دو چشمان تو سردرگم شدمشور عشقم را ندیدی آخرش دوم شدمناز چشمان تو بدجوری مرا دیوانه کردکه شدم بیچاره و بازیچه ی مردم شدمموج گیسوی بلندم مست شد در دست بادساقه ام خشگیده شد تا خوشه ی گندم شدمبا غرور کاذبت دل را شکستی در خزانمن درخت سرو بودم پای تو هیزم شدمسوختم سرتا به پا در آتش اندوه تودود گشتم زیر طاق آسمانت گم شدم...