متن اندوه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اندوه
از وقتی که تو به کنارم نیستی،
دنیا در سکوتی مرگبار محتضر شده است!
و باران غم و اندوه
قطره قطره بر زندگانی من بارش گرفته است.
«فرشوگر»
آه ای مادر،
میهنم، ای ایران،
آسمانت تاریک، آلوده،
رودهایت، چون رگ غیرت ما،
بر بستر سنگی، خشکیده،
جنگلت، در آتش جهل، سوخته،
دلت خون، شکسته،
روحت خسته،
پرندگانت، زخمی و هراسان،
در باد بیپناهی، آواره.
آه ای مادر،
دشتهایت، در حسرت سرسبزی و آبادی،
نالان،
زمینت، تباه، فرسوده،...
گناه من چیست؟!
پروانه، شمع را گم کرده است
دشت از دست دریا دلگیر است
و پنجره، به سر کوچه با اندوه مینگرد...
من که میخواستم
کوزهی بطلان زندگانی را پر از ترانه بکنم،
گلهای خسته را در بستر باغ بخوابانم،
آب را قلقلک بدهم
تا که باران به قهقه...
آدما همیشه فکر میکنن میشه برگشت،
میشه جبران کرد،
میشه معذرت خواست،
میشه توضیح داد،
اما چیزی که آدما بهش فکر نمیکنن
اینه که هر چیزی یه زمانی داره،
از زمانش که گذشت،
دیگه بود و نبودش فرقی نداره،
وقتی از زمانِ درستِ یه چیزی بگذره،
دیگه هر کاری هم...
خدا کوتاه سازد عمر ایام
جدایی را...🍂🍁
او را
«امابیها»صدا میزدند.
امروز
همهی تاریخ
یتیم اوست.
چند بار مسبب حالِ بدِ آدمها بودیم،
بیآنکه خبر داشتهباشیم که قلبی را تا مرز جنون لرزاندهایم و اشکی را از گونهای سرازیر کردهایم و آدمی را ناگزیر کردهایم که با بدترین حال و شرایطش به خدا پناه ببرد؟
چندبار آدمی از حرف یا رفتار ما به وسعت جهانی بغض...
من از هیزم شکن احوال جنگل را نمی پرسم
که می دانم ندارد در نظر جز یاد تک خشکیده حاجی را
مرهم تیغ تغافل خون خود را خوردن است
بخیه این زخم، دندان بر جگر افشردن است
باده انگور کافی نیست مخمور مرا
چاره من باغ را بر یکدگر افشردن است
از سبکباری گرانجانان دنیا غافلند
ورنه ذوق باختن بسیار بیش از بردن است
لنگری چون بحر پیدا کن که روشن...
شمعِ جانم زِ غمت رو به زوال است، امشب
دلِ من در قفسِ هجر، چه حال است، امشب؟
آتشِ عشقِ تو سوزاند وجود و جانم
در شبِ نیستیام، مرگ وصال است، امشب
موجِ اندوه به ساحل زندگانی کوبید
این دلِ خسته زِ غم، فکرِ زوال است، امشب
خاکِ عشقت به...
اندوه
تمام عیارم را شکست
هزار تکه
تکه شده ام
منی که تنها
دلخوشی ترانه های بودم
که می آمد و میرفت
و حالا
از حضورشان میترسم
این اقرار آهسته ی من است
آیا محرم ناگفته ترین رویا های من بودی ؟
که از حضور تو در آینه
به مقام...
مهر آمده باز..
مهربانی رفته ..
عاطفه رفته سفر..
بیدها سایه ندارند، که به زیر چترش خستگی در بکند پدر پیر زمان؛
خبر ازمجنون نیست
سروها قامتشان خم شده از جور فلک
و صنوبرها هم یادشان رفته وفا
عصر عصر دلتنگی هاست
زمهریر است اینجا ...
کاش بودی سهراب۰۰۰
شهر...
בر اوج בلتنگی،
بـہ یاב خاطرات تو خوشم.
فکرِ تو اَم
تو،
فکرِ همه؛
همهمه
فاصله انداخت
بینِ من و تو.
#آگرین_یوسفی
من را ببخش
برای این من و توی
یک گوشه افتاده ای که
یک روزی (ما) بودند
دلم گرفته شبیه زنی که فرزندش/
زمان جنگ فرستاده شد به سربازی
🖋هرجا که انسانی زمین خورده ست میگویم:/
نفرین به این پدیده ی منحوس اعتیاد.
ما کجای این دردیم؟
در دهان ماهیای که خوابِ آسمان را میبیند
لابلای زخمهای کهنهی ساعتهایی
که عقربههایشان از گریه ساخته شدهاند
در انجماد لحظههای غریب
که پرندهای یخزده
با بالهایی از خاطره
در آینهی شکستهی زمان
به دنبال نامِ گمشدهاش میگردد
بی هیچ حرف
فقط ایستادهایم
مثل مجسمههایی از...
شب بوב و نبوבے و...
غمــت جاتو گرفـت.
لبخندت را
از یاد مبر
حتی اگر
موجهای اندوه
تا گلو
بالا آمدهاند
لبخند
چراغیست
که در دل شب
راه را پیدا میکند
از کدام شب برایت بگویم
در نبودت
هیچ شبی به خیر نگذشت.
معلمم میگفت: «هر سؤالی پاسخی دارد.»
اما نگفت چرا بعضی غیبتها، هیچ جوابی ندارند.