پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خسته از عشقم ، ساقی مستم کنشعله ور هستم ، گاهی پستم کندل پر از آتش ، جان چه سوزان استشعله ی این آتش از هجران استساقی امشب می ، بال و پر دارد ؟مرغ تو ساقی ، دست و سر دارد ؟خالی از غم دل ، را کن ای ساقیای مرهم بر دل ، دل که شد یاغی...
مستِ بویِ عشقِ قلابی شدمتا در آخر مرده ای ماند از تنمتو دگر از عاشقی اَت دم نزن!که تماما مرثیه و ماتم اَمردِ چشمم را بگیر و تو ببیناین منم یا اینکه تندیسِ غمم؟!شیما رحمانی...
لاشخورها با لاشه ات خود کشی کردندبعد از تو خوک ها به جایت زندگی کردندبوی تن تو مست کرده بود ابلیس ها راپشت سر تو پیروانت هم بندگی کردند...
یوسفی هستم که می نوشیده و مستمیوسفی گشتم ، که درها را خودم بستمبا نا امیدی می دویدم همچو یک سربازمن یوسفی بودم که در رفتم نشد در باز...
حافظا تلخی شراب را به جان خریدی ؟تا مست اوباشینه شیدای هر رهگذری ….مست بودنت ادیب ،ادیبان عالمی دارد..نویسنده و روانشناس:خانم المیراپناهی درین کبود...
در خلوت شبدلتنگی ، نام تو رابر روی دیوار قلبم حک می کندو ثانیه های نبودنتسرشار از خاطرات جانسوز می شودای کاش بودیپیاله ی چشم هایت مرا مست می کردو تا صبح ، تصدق مهر نگاهت می شدمافسوس که در امتداد هر شبخاطرات با تو بودن راخاک می کنممجید رفیع زاد...
خسته ام مست مستم شررم می چرخدآتشم شعله ور هستم خطرم می چرخدبی خیال از غم دنیا شده و می خوردمساعتی ست پنجره و سقف و درم می چرخدبس که زخم خوردم از این کوچه و شهرمدردسری آمد و حالا در سرم می چرخدکور شد روزنه عقل و به رقص آمده خنجرمستم آن قدر که حالا ضررم می چرخدقصد دارد بخورد عقل مرا چون موشی زاهدی آمد و حالا نظرم می چرخدآسمان ! در پی عشق به سوی تو می آیمبده بالم بپرم در هوای تو پرم می چرخد...
انقدر می🥃🍾🍷 بزنم تا اجل آید به سرم 💔🥹رقص کنان🕺💃🤸♀️عاقبت مست به دیدار خدا خواهم رفت⚰️⚰️😢💔💔🥀🥀🖤🖤...
طعم تند می شیراز مرا مست نکرد!چای خوش عطر گل افشان تو دلچسب تر است......
مستم زدو چشم نیمه مستش وز پای در آمدم ز دستش...
وقتی برسی تو اوج اعجاز اینجاستدریای غزل سواحل ناز اینجاستاز بودن بین بازوانت مستم یعنی که همیشه شوق پرواز اینجاستبهزاد غدیری/ شاعر کاشانی...
هر شبماه به استقبال تو می آیدلبخند تو را می بوسدو چشم هایت را در آغوش می گیردستارگان برایت چشمک می زنند واز عطر موهایت مست می شوندو من در انتظار این آرزوکه ای کاش یک شبمیان آسمانجای ماه بودممجید رفیع زاد...
عاشق همه سال مست و رسوا بادا دیوانه و شوریده و شیدا بادا با هشیاری غصهٔ هرچیز خوریمچون مست شویم هرچه بادا بادا...
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دستچشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست...
رنگ مشکی زودتر از شراب مست می کنداگرچشمان تو باشد......
آنک بی باده کند جان مرا مست کجاست...
گر نیم شبی مست در آغوش من افتد چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد...
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت...
ساقیا امشب صدایم با صدایت ساز نیستیا که من مست و خرابم یا که سازت ساز نیست...
با فنجانی چای هم می توان مَست شد اگر اویی که باید باشد، باشد...
در هر طرفم صورت معصوم تو باشدچشمم هدف تیر تماشای تو باشدباغ شوی تا که روم دیدن گلهاگلها همه نقش رخ زیبای تو باشدباران که شود نم بکشد موی سیاهتبوی تنم از نرگس موهای تو باشدساحل بروی صید کنی کاش تو یکبارماهی شوم و دام به دریای تو باشدگر مست شوم پاره کنم پیرهنم راسر مستی ام از ساغر مینای تو باشد...
اُفتاده به خُمره نِگهت گشته شراب،ناب بُردی ز منِ عاشقِ دیوانه،تب و تابیک دَم بِنشین مست شَوَم از تو و عطرتهیهات من و آه من است، پیرهنِ مهتاب...سمیه صفرزاده (مستوره)...
تو بیا ...مست در آغوش من ودل خوش دار ...مستیَ ت با بغلتهر دو گناهش با من ...!! ...
در دوری تو ای بت رنگین کمانمهرچند بسوزم به تو در حال گمانمحالی شده ام سیر زخود روی به ما کنتا با طربی دل به سرابی بسپارممجنون تو بودن عجبی اوج عقول استمجنون تر از آنم که به تو دل نسپارمآری تو بگو شک بدهند بر من بیماربیماری تو درد و بلا بود به جانمهرگز که بجز تو به کسی فکر نکردمحاشاکه به جز تو به کسی دل بسپارمهر کس که بدیدم بگفتست خرابمای قافله ی عشق بسی مست شرابمحوای جهانی و بیا گول بزن بازساده تر از آنم که به گولت نخرام...
در دوری تو ای بت رنگین کمانمهر چند بسوزم به تو در حال گمانمحال شده ام سیر زخود روی به ما کنتا با طربی دل به سرابی بسپارممجنون تو بودن عجبی اوج عقول استمجنون تر از آنم که به تو دل نسپارمآری تو بگو شک بدهند بر من بیماربیماری تو درد و بلا بود به جانمهرگز که بجز تو به کسی فکر نکردمحاشا که به جز تو به کسی دل بسپارمهرکس که بدیدم بگفتست خراب استای قافله ی عشق بسی مست شرابمحوای جهانی و بیا گول بزن باز ساده تر از آنم که به گولت ن...
عاشقم دیوانه ام،مست و مدهوش و خرابمن به این دیوانگی جانانه مینازم چه باک...
دستم را بگیرمرا بگیر از خودممرا ببر با خودت.یک جایِ امن ..من در سر رویایی دارمتو درخت نارنج شوی ،من خاک.در من ریشه بدوانیبه وقتِ بهار.شکوفه ها مان رابارور شویمو خدامست شود از عطر باهارنارنجِ ما .....
مرا به بزم عاشقانه ات ببردر این شبی که ماهبا نگاه هر ستارهجرعه جرعه مست می شود...پیاله ام شکسته استتو از شراب چشم خوددو جرعه قرض می دهی؟...
بدنت بکرترین سوژه ی نقاشی هاو لبت منبع الهام غزل پاشی ها با نگاهت همه ی زندگی ام بر هم ریختعشق شد ساده ترین شکل فروپاشی هاچشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفتمثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها ماهی قرمزم و دلخوشی ام این شده کهعکس ماه تو بیفتد به تن کاشی ها بنشین چای بریزم که کمی مست شویم دلخوشم کرده همین پیش تو عیاشی ها آرزویم فقط این است بگویم سر صبحعصر هم منتظر آمدنم باشی ها...
در عشق بایددرد دوری کشیدغم یار خوردترس رقیب داشتو زیر بار این همه له شد،خوشه ی دست نخورده ی انگور زیباستاما مست نمی کند....
ازتماشای دو چشمان تو سردرگم شدمشور عشقم را ندیدی آخرش دوم شدمناز چشمان تو بدجوری مرا دیوانه کردکه شدم بیچاره و بازیچه ی مردم شدمموج گیسوی بلندم مست شد در دست بادساقه ام خشگیده شد تا خوشه ی گندم شدمبا غرور کاذبت دل را شکستی در خزانمن درخت سرو بودم پای تو هیزم شدمسوختم سرتا به پا در آتش اندوه تودود گشتم زیر طاق آسمانت گم شدم...
فکر کردن به تو؛لبخند روی لبم می نشاند...دیدنت؛تپش های قلبم را نامنظم میکند....و عطر تنت؛مانند کهنه شرابی ستکه عجیب مست میکند... داشتنت...!داشتنت باید اتفاق خیلی فوق العاده ای باشد!اتفاقی شبیه لمس قطرات ریز باران روی صورتت،وقتی روی دشتی سرسبز دراز کشیده ای...یا شبیه دیدن لبخند یک نوزاد،زمانی که به چشمانت زل زده باشد.و یا نگاه کردنبه یک منظره زیبای برفی از کنار شومینه...درست نمیدانم!هرچه که هست،داشتنتباید تلفیقی از ب...
بالا بلند ............. دختر دیروز خاطراتشعرانه ای بیاد تو همسایهء دهاتیادم نرفته، صبح دل انگیز باغ چایشرمِ نگاهِ گرمِ گره خورده با نگاتیادم نرفته ،شرجیِ شب های ساحلیآوازِ شور و دشتی و افشاری و بیاتدستم میان دست تو در ،کوچه های تنگمست از نگاه ِگرم تو مستانه،پا به پاتگفتم: تمام ترس من از بی تو بودن استگفتی: تمام ترس من از عشقِ بی ثباتبعد از تو یاس گوشه ی دیوار گل ندادپژمرده شد بنفشه -گلِ گوشه ی حیاطاقرار می کنم ...
ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!یک نفر در آب دارد می سپارد جانیک نفر دارد که دست و پای دائم می زندروی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانیدآن زمان که مست هستیداز خیال دست یا بیدن به دشمنآن زمان که پیش خود بیهوده پنداریدکه گرفتستید دست ناتوانی راتا توانایی بهتر را پدید آریدآن زمان که تنگ می بندیدبر کمرهاتان کمربنددر چه هنگامی بگویم من؟یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان***آی آدمها! که بر ساحل بس...
پناه مى برم به خیال از شرِّ حقیقت...بیا باران بزنیم و مست بشیم......
کمی آرام بگیر جانم،کمی شش دانگ حواست را جمع خودت کن.چقدر شیرین استاگر برای خودت یک فنجان چای بریزی و بنوشی تا لحظاتت آغشته به آسودگی شود.اگر دیوان حافظ را که در طاقچه ی اتاق خاک می خورد برداری و واژه به واژه ی آن را به درونت بسپاری.زندگی دلچسب تر می شودوقتی آرامش را چندباره بیآفرینی.وقتی به جنگ های ناتمام ذهنت خاتمه دهیو سررشته ی شادی را در دست بگیری.آرام بگیر جانم،تو باید مامنی برای حال خوب باقی بمانی.هیچ کس جز تو نمی تواند...
در خانه ى ویران شده ام چشم ترى بودتا در پى ابروى تو صاحبنظرى بودصد بار شکستى دل من را و ندیدىدر قلب فرو ریخته جز تو نفرى بود ؟هیهات که درد دلم از راه شفا رفتچشمان تو معشوق حریف قَدَرى بودتا چشم من از روزنه بر روى تو افتادچون دیر به خود آمدم آشفته سرى بودبا رقص تو با روسرى و باد که مستیمبا آمدنت کوچه ى ما را خبرى بوددر پشت تو افتاده زمین نبض خیابانتا از قدمت روى زمینش اثرى بودابلیس شدم سیب شدم پاى تو امااز هر ...
موهاتو باز کنبگذار بپیچند در باداینجا عاشقیبا رقص گیسوان تو مست میشود......
اجازه دارم دست وقتتان را بگیرم؟ شما که سرتان بلند است از عشق... شما که با یک گلِ لبخندتان بهار می شوند همه... به من بگوییدباران ببارد و آسمان شب نوشیده باشدو ابرها مست از خانه بیرون زده باشندتکلیف ماه چیست؟ستاره ها یخ های جامی هستند کوچک و منظم که آسمان نوشیده تا باد در باد، موی پریشان بخرد برای تقویم.و ماه تکلیفش معلوم تر از این نمی تواند باشد که «خورشید بار» بنویسد پاییز....
"صبح" یعنی من پابرهنهبدوم تا وعدگاه عشق تو انیسِ غنچه های گل سرخشوی و من مست و بیقرارعطرِنفسهایت را یکجا سربکشم....
کمی آرام بگیر جانم،کمی شش دانگ حواست را جمع خودت کن.چقدر شیرین استاگر برای خودت یک فنجان چای بریزی و بنوشی تا لحظاتت آغشته به آسودگی شود.اگر دیوان حافظ را که در طاقچه ی اتاق خاک می خورد برداری و واژه به واژه ی آن را به درونت بسپاری.زندگی دلچسب تر می شودوقتی آرامش را چندباره بیآفرینی.وقتی به جنگ های ناتمام ذهنت خاتمه دهیو سررشته ی شادی را در دست بگیری.آرام بگیر جانم،تو باید مامنی برای حال خوب باقی بمانی.هیچ کس جز تو نم...
به سال ها بعد فکر می کنم!به زیبایی سپیدی موهایمان.میدانستی؟پیر شدن کنار تو چقدر می چسبد!؟اینکه دستانم بلرزند،پاهایم توان راه رفتن نداشته باشند،و کنارت بنشینم و بی اختیارسنگینیِ سرم را روی شانه هایت رها کنم!خوابم ببرد.و رویای آن روزی را ببینمکه برای اولین بار گفته ام،دوستت دارم.و تو خندیدی....با آنکه نان برکت استتو اما برایمشراب باش ... بگذار با تو مست شومتا از تو سیر ! ....
شهر در امن و امان است ؟ نگو می دانمپس چرا در خفقان است ؟ نگو می دانممست از حادثه ی عشق زمین در تب و تابکو...؟کجا عشق جوان است؟ نگو می دانمشده ویرانه و استادِ مَثَل حیران است.....این چه بَلوا به جهان است ؟ نگو می دانمتا مسلمانیِ هر گرگ صفت مُهر شده ....گله داری به توان است ، نگو می دانمخرِ همسایه شده پشت نقابی انسان ....نشئه ی چوبِ شبان است ، نگو می دانم شهرِ طاعون زده تا خرخره در رنج و عذاب رسم بر دادن جان است نگو...
تن به دریا می دهماگر تو در عمق این دریا باشیجنون را به آغوش میکشماگر مجنون،محبوب تو باشدشراب صد ساله میشومتا که مست کننده دل بیقرار تو باشمهمای جانان منتا وقتی که زنده باشمتمام زندگیم را با یک اشارهبه قهوه چشمان تو می بخشم...
دنیا پر از عطر بابونه است محبوب من!بیا از سر انگشتان این احساس آویزان شویملبریز و مست تاب بخوریم! دنیا پر از عطر بابونه است محبوب من!بیا شگفتی دوست داشتن رابه سینه هامان بسپاریم.بیا ساده باشیمساده باشیم و عاشق...
اجازه هست؟میخواهم دوستت داشته باشممیخواهم عاشقت باشممیخواهم لب هایم راسوار بر بالِ واژه های عاشقانه یِ همین شعر کنمتا وقتی که تو می خوانی اشبی اختیار ببوسمت...میخواهم مست از عطر تنت شومخیالت، طعم خواستن میدهدنفس هایت، عطر عشق میدهدوَ لبت، طعم دلبریهای عاشقانه،،حس دوست داشتنم به...تو،فرق میکند،چون..من دچارت شده ام......
خوش به حالِ «حافظ»که نمی دانست ناشر کیست،منتقد چیست،اداره ی نگارش کجاست...اگر چه سایه ی «امیر مبارزالدین» را بر سر داشتکه چیزی در حدِ «محرمعلی خان» خودمان بود،اما می توانست رندانهسرِ او شیره بمالد!می توانست بی خیال عکس و عسس،مست کند در انظارو در غزلی بنویسد،بهشتِ نقد رابه نسیه ی هیچ نسناسی نمی فروشد!حتا اگر بعضی غزل های او رابعدِ مرگش دست کاری کرده باشند،حتا اگر موشی گرسنهنیمی از دیوانش را جویده باشد،حتا اگر ...
بازبوته های علف مست کرده اندسرشان را به هم می کوبند.هر وقت بوی تو نزدیک می شودداستان ما همین است ......
می بویم گیسوانت راتا فرشته ها حسودی کنندشانه می زنم موهایت راتا حوری ها سرک بکشنداز بهشت برای تماشاشعر میگویم برای توتا کلمات کیف کنندمست شوندبمیرند......
از تن واژه هاپیکری تراشیده اماز توکه عاشقانه بسرایمتتا مست کند جان جهان را.......