پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چند سال دیگر دلت میلرزدبرای منی که دیگر تو را در گوشه ترین جای قلبمهر شب میبوسم تا کنار بگذارمتدلت تنگ میشودبرای منی که حرفهایت را از لبهایت نه از چشمهایت می خواندمدلت تنگ میشودبرای لعنتی ترین دختری کهدیوانه وار قلمش را به رقص موهای تو وا میداشتبه خداوندی خدا سوگنددلت برای همه ی دیوانه بازی هایم تنگ میشودبرای صدایمبرای آغوشمبرای نگاهمحتی برای گریه هایمقسمقسم به همه ی سیب...
سادهلباسبپوش!سادهراهبرو...امّادربرخوردبادیگرانسادهنباش!زیراسادگیاترانشانهمیگیرند...برایدرهمشکستنغرورت!...
روزی کهدلت برایم تنگ شدروبروی آینه بایستوَایستاده برای غرورت کف بزن ....