پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
میترسم دلت ،میترسم دلتمیترسم دلت، آی... میترسم دلتچهار فصل و واسم زمستون کنهدلم رو بدزده بخواد خون کنهبازم حالمو حال مجنون کنه...یا آباد این شهرُ ویرون کنهیه تصویری شه تو ذهنم یهوته قلبمو تا ابد خون کنه..._برشی از ترانه...
جا مانده ام میان کوچه پس کوچه های این شهر مشکل کوچک بودن چمدانت نبود ، در دلت جا نمی شدم! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
ڪشنده تر از ساعت دوازده شب بہ بعد اون غروب لعنتیہ ڪه یھو با تمام وجود دلت بودنشو مےخواد ولی ️نیست️ ...
روزی کهدلت برایم تنگ شدروبروی آینه بایستوَایستاده برای غرورت کف بزن ....
خوشبختی یعنی اینکه همه چیزت پیش یه نفر باشهدلت، نگاهت، فکرت ...️️️...
چقد!سکوت سخته وقتی دلت پر حرفه.........
مرا بند کن به بند بند دلت......
روزی که دلت برایمتنگ شدرو به روی آیینه بایستو ایستاده برای غرورت کف بزن...
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری ستجای گلایه نیست که این رسم دلبری ست...
آنچه بینی دلت همان خواهدوانچه خواهد دلت همان بینی...
روزی که جهاندیگر چیز تازه ای برایت نداشته باشدتازه دلت...برای مادرت تنگ می شود...
دلت که گرفتدیگر فرق نمی کندداری برای کدام دردت گریه می کنی!...
عشقچیز عجیبی نیست.نازنینم!همین است که تو٬دلت بگیرد٬و من نفسم ..............