شیرین منی، نیستی ز دل خون گشته ام سالهاست خاموش به لقا ات دلبسته ام خود رانده ای مرا به سِتم دلم بد کرده ای تا تو جُنبی نازنینم ز دنیایت پَر بسته ام یاد داری آن عهد بسته را خود رد کرده ای چون ز فرهادم، به تُندی کوه...