پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بغض شدی، شعر شدی بر دل مابگذرد... دو سه روز عمر، یار سنگدل ماشاعری خیره سرم باز مرادم دل توغزل و شعر شوی ای پریشان دل ما...
خوشیت رفت، همه ز سر خیره سریحیف آن دیده ناز که ندارد چشم بصری عمر شیرین برود، بس که به هیچش دادیکُشتی آن عاشق زارت، ز سر بی نظری...
پَرم از خُوف پروازم که بستنددل خونم، چه بی پروا شکستنداِله من، دری بگشا، پناه من تویی توتویی جانان، کس و یاران که هستند...
از چه گویم بحر تو ای بی وفااز لِسان عمر رفته یا تلخی جُور جفابی وفا بودی و تو رفتی از پیش ماقوت ما خونابه گشته، کنج این دارالشفا...
رفتی به زیر باران در موسم بهارانحالی ز ما نماندهای صورت نگاران...
هان دل شِنو فریاد ماامشب، شبِ میلاد ماشاید دگر عمری نبودرفتی زِ ما، بی یاد ما...
نوبهار آمده است، نوید این حال دگرفال نیکش بزنید بر این سال دگرصحّتِ حال از خرمی دل ماستدم غَنیمت شُمرید از فرجه و اقبال دگر...
تقدیر تورا رفته بر این آب نوشتحیف از دل ما، که بی تاب نوشتعمریست بسان شعری بی قافیه ایم راهی شُده شبُ بر خواب نوشت...
آه دل ماست خرمی محفل تواین هم گذرد از دیده غافل تو...
محک دل هرکه را جویی در معرفت او جستجو کنبه وقتش بی همدلی های او عیان می شود...
دیروزت را فدای امروز بهتری کردیو امروز را در آرزوی فردای بهتری هستی...
امروزت را شاد باش و زندگی کن شاید فردایی دیگر نباشد و خورشیدی دیگر طلوع نکند...
آمدم جانا جانانه دل در ره ات قربان کنمآمدم به بوسه ای، تجدید عهد پیمان کنملؤلؤ نابُ سپیدی رخشان به دریای دلم توآمدم مانم دلا عشق خود نثار ایشان کنمسَلسَبیل و آن چِشمه آب حیاتی دلم توآمدم با تحفه ای تقدیم ز جان جانان کنمطَیر ناز و جمیلی، عاشق و مستان دلم توآمدم میثاق عشق حلقه زر یَد آستان کنمطَبیب حاذقی این درد به درمانَش دلم توآمدم خواهانِ دلت، هر چه خواهی آن کنمجز تو کس را نَبینم هر چه بینم دلم توآمدم ...
شیرین منی، نیستی ز دل خون گشته امسالهاست خاموش به لقا ات دلبسته امخود رانده ای مرا به سِتم دلم بد کرده ایتا تو جُنبی نازنینم ز دنیایت پَر بسته امیاد داری آن عهد بسته را خود رد کرده ایچون ز فرهادم، به تُندی کوه چشم بسته امنیستی رفتهِ ای در بستهِ ای قفلش کندهِ ایاسیر این شهر غم چون غریبی سرگشته اممن به اینجا پای دفترم روح من کو؟ برده ایبرده ای روح! جانم ستان من که فعل گذشته امرفته ای جانان ستم! سرگشته یارت کر...
غریبی رفته ام هجرم چه خاموشغمین و غمگشته ام یادم فراموشغمم حرمت بدار گر صاحبدلی توتوانگر چون تویی زیبا رخ مهوش...