شعر مراد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر مراد
بغض شدی، شعر شدی بر دل ما
بگذرد... دو سه روز عمر، یار سنگدل ما
شاعری خیره سرم باز مرادم دل تو
غزل و شعر شوی ای پریشان دل ما
خوشیت رفت، همه ز سر خیره سری
حیف آن دیده ناز که ندارد چشم بصری
عمر شیرین برود، بس که به هیچش دادی
کُشتی آن عاشق زارت، ز سر بی نظری
پَرم از خُوف پروازم که بستند
دل خونم، چه بی پروا شکستند
اِله من، دری بگشا، پناه من تویی تو
تویی جانان، کس و یاران که هستند
از چه گویم بحر تو ای بی وفا
از لِسان عمر رفته یا تلخی جُور جفا
بی وفا بودی و تو رفتی از پیش ما
قوت ما خونابه گشته، کنج این دارالشفا
نوبهار آمده است، نوید این حال دگر
فال نیکش بزنید بر این سال دگر
صحّتِ حال از خرمی دل ماست
دم غَنیمت شُمرید از فرجه و اقبال دگر
تقدیر تورا رفته بر این آب نوشت
حیف از دل ما، که بی تاب نوشت
عمریست بسان شعری بی قافیه ایم
راهی شُده شبُ بر خواب نوشت
آه دل ماست خرمی محفل تو
این هم گذرد از دیده غافل تو
آمدم جانا جانانه دل در ره ات قربان کنم
آمدم به بوسه ای، تجدید عهد پیمان کنم
لؤلؤ نابُ سپیدی رخشان به دریای دلم تو
آمدم مانم دلا عشق خود نثار ایشان کنم
سَلسَبیل و آن چِشمه آب حیاتی دلم تو
آمدم با تحفه ای تقدیم ز جان جانان کنم...