پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باورم نمیشدخانه ی چوبی وسط جنگل سبزهوای ابری و بارانیبوی کیک شکلاتیصدای خنده دخترک خردسالتابلو های پر رنگ و نقش و نگارگل های نرگس که با نظم خاصی در باغچه صف کشیده بودندصدای گنجشکانابرهایی به رنگ صورتی و بنفش که اندازه یک کف دست با من فاصله داشتندخنکی آب دریاماهی هایی که در آسمان برای خود گردش می کردندخبری از ماشین و موتور و دود نبودبه کف زمین نگاه کردم، زمین سرتاسر آیینه بودگیسوانم تا انتهای پاهایم می رسید که به صورت خیل...