متن جنگل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جنگل
بخواب خرسِ دهان گَس که
عسل به مزّه ی جنگل نیست
غمی رسیده به کندوها
که کَنده ریشه ی جنگل را
پیازدارِ خودت باش و
کِرختِ فصلِ زمستانی
«آرمان پرناک»
هرگاه
هوایِ جنگلِ بِکر کردی
پا در
خاورمیانه ی قلبم بگذار
درختانی می بینی
شانه به شانه ی هم
ایستاده
خوابیده اند
با پرندگانی در دهان
سراسر سفید
یا شاید
سراسر سرخ
یا...
هر چه در تاریکی
ببینی
«آرمان پرناک»
یک دست کم بود
از جیب های خاک
دست هایی دیگر در آورد درخت
برای نوشتن از ردپای منجمد
برای نوشتن از دو پای منجمد
برای نوشتن از دو دستِ منجمد
برای نوشتن از دهانِ منجمد
برای نوشتن از جنگلی بدونِ سر...
«آرمان پرناک»
در میان جنگل زرد، پاییز دمیده
برگ های خزان، زمین را پوشیده
نوری از خورشید، به شاخه ها دویده
در دل این سکوت، زمان خفته و رمیده
در دل جنگل، زمان گم کرده ی راه
سایه ها چون قصه ای خاموش و تباه
برگ های زرد، شکسته در سکوت
نوری لرزان، بر آسمانِ بی پناه
در دل این جنگل، رمیده ست زمان
سایه ها پیچیده در پندار جان
برگ های زرد، حدیثی با غبار
نوری از خورشید، در دل های عیان
هر درخت اینجا حدیثی کهنه گوید
از غم دوران، به ریشه خون چو جوید
برگ ها چون اشک از چشمِ خزان
بر زمین افتد،...
می بینی؟
درختی که آرزو داشت
شاخه های مستعدش
به دستِ بهار
شکوفا شود،
حالا پلی شده است
بین جنگل و تبر
«آرمان پرناک»
دست تبرها را باید بوسید
همین طور
پای چوبه های دار را
که از بطالت نجات دادند
جنگلِ بکرِ پَکَر را...
«آرمان پرناک»
جنگلِ همیشه بارانی!
سرت را بر سینه ام بگذار
در قلبم همچنان
میرزا کوچک خان
راه می رود
غریب غریب
بی وطن بی وطن
«آرمان پرناک»
فقط خم شدم /
از زمین کاغذی را بردارم /
که نصفِ صورتش سوخته بود /
نمی دانم چرا جنگل /
پشتِ سطلِ زباله ای پنهان شد !
«آرمان پرناک»
شاخه ام شکستی /
گمان کردی آخ خواهم گفت؟ /
من سالهاست که نقشِ درختِ زنده را
بازی می کنم /
من سالهاست که مرده ام
«آرمان پرناک»
به هر درختی می رسم
مرا بغل می کند
حس می کنم این جنگلِ تنها
صدای خش خش ِ قلبم را می شنود
«آرمان پرناک»
کلاهِ پشمیِ صیاد
یا
جنگلی که در
جای خالی درختانش نشسته است؟
برای پرنده ای
که از آسمانِ مجازی
کوچ کرده،
کدام را می توان
آشیان گزید؟
«آرمان پرناک»
زمستان با لبخند ابرها می آید
در برف های سفید آسمان می بارد
طعم خنکای زمین به دل ها نشسته است
پاییز نیز خسته از خداحافظی هاست
جنگل ها درخشش و زیبایی را در دام می اندازد
برگ های زرد رنگ در هوا می چرخند
صدای غم پاییز به گوش...
در سکوت سنگین زمستان، آهوی تنها ایستاده است،
در جنگلی پر از برف، که درختان آن مانند ارواح درهم پیچیده اند.
شاخه هایش مثل شاخه های درختان به سوی آسمان می رسند،
می درخشد با درخششی که هر چشمی را به خود جلب می کند.
ما هردو با شکوفه همدم بودیم
هرثانیه بیقرار شبنم بودیم
مانند انعکاس جنگل در آب
عمری من وتو قرینه ی هم بودیم.
رضاحدادیان
رباعی
از کتاب سرقرارباران