پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در سیاهی ظلمت زای ذهنش آواره و سرگردان ، پَرسه می زند این طرف و آن طرف ،در تاریکی وحشت زای ذهنش ،صدایی می آید گوش می دهد،بله ... کوفتن در !آنچنان می کوبند که انگار گریزان است. شتابان می زند شاید پناهگاهی بیابد.اما...صدا از کجا می آید !؟از کدام طرف !؟از کدامین سو !؟مات و مبهوت می پرسد،کی هستی ؟؟با شتاب می کوبد.می گوید؛که،منم خودِ تو ...در جایش می خشکد،خودِ من ... !!؟ پس این شخص کیست اینجا ایستاده که ...