جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
امشب شبی است که تمام حقیقت تلخ و ناگوار بر دوشم سنگینی عجیبی دارد.اشک عجز و ناتوانی را ساعتها از دیدگانم سرازیر کردم ،اما به جایی نرسیدم.چندین ساعت سکوت را بر حرف زدن مقدم دانستم ولی ... دل طاقت نیاورد و نوشتن را بر سکوت مقدم تر دانست .دست به قلم بُردم ،اما نتوانستم آنچه را که در دلم هست و ، وجودم را سنگین می کند روی کاغذ بیاورم...ساناز ابراهیمی فرد...
دست به قلم بردن،چه راحت و آسان است.اما ...روی کاغذ رقصاندنش،چه سخت و دشوار...ساناز ابراهیمی فرد...
در سیاهی ظلمت زای ذهنش آواره و سرگردان ، پَرسه می زند این طرف و آن طرف ،در تاریکی وحشت زای ذهنش ،صدایی می آید گوش می دهد،بله ... کوفتن در !آنچنان می کوبند که انگار گریزان است. شتابان می زند شاید پناهگاهی بیابد.اما...صدا از کجا می آید !؟از کدام طرف !؟از کدامین سو !؟مات و مبهوت می پرسد،کی هستی ؟؟با شتاب می کوبد.می گوید؛که،منم خودِ تو ...در جایش می خشکد،خودِ من ... !!؟ پس این شخص کیست اینجا ایستاده که ...