سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله ش می آید.امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه....پاورچین، بی صدا، کاملا فضول! رفتم پشت چشمیِ در.بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله .بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم...مامان: امروز دیگه هیچ جا. شنبه ها روز خاله بازیه...کمی بعد بچه می پرسد: فردا کجا میریم؟مامان با ذوق جواب می دهد: فردا صبح می ریم اون جا که یه بار من رو پله ها...
دیروز فضول خانم مُرد.راستش دوست ندارم آن خدابیامرز را این طور خطاب کنم،نه این که حالا مرده و دستش از دنیا کوتاه شده، آنموقع که به بهانه های مختلف می آمد دم خانه هم دوست نداشتم به او فضول خانم بگویم.این اسمی است که همسایه ها روی او گذاشته اند.از وقتی که مُرده،احساس آرامش نمیکنم.مدام حس میکنم توی خانه است و روی همین مبل،رو به روی من توی سالن نشسته.گاهی حتی صدای راه رفتن اش را می شنوم.دیروز که دستانم را زیر شیرآب می شستم،حس کردم روی توالت فرنگی ن...