پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می ترسم،نو عروسَت...هم بسترَتهمسرَت،آن زنِ از من سر ترَت!بی محبّت...غیر تو را درک کندقبل عشق بازی،صحنه را ترک کند!کاسه ی صبر تو را،پُر بُکندچشم سگ دارِ تو را،تَر بُکندغم و اندوه تورا،چو بزندوسطِ زندگی ات،گوه بزندتوی حمام پشت هم هی بزنددستِ رد به سینه ی تو بزندوای اگر لگد به بختَش بزندپشتِ پا به تاج و تختَش بزندوای اگر قصه به پایان برسدنکند به سیم آخر بزند...قربانِ وفایت! از ماست که برماستقانون طبیعت است!نوبت توست!ا...
اگر زلفت به هر تاری ، اسیر تازه ای داردمبارک باشد اما دلبری اندازه ای دارد...