شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
مجالی نیست دو زلفت را طناب دار من کردی ملالی نیستجوابم را گرفتم از دل تنگم سوالی نیست میان ضجه های مانده در پس کوچه حیرت به پای کشتگان چشم تو قال و مقالی نیست کنون بگذار رقصم را ببینی گاه جان کندنبرای مانده بر داری از این بهتر مجالی نیست حرامم باد بعد از رفتنت یک لحظه خندیدن مرا جز حسرت انبوه غم رزق حلالی نیست تمام خون دل هایی که دادی نوش جان کردم مرام بندگان درگهت نعمت زوالی نیست اگر چه آرزو دارم هوای آسمانت را...