سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
(بی همتا )قصه اش با همه فرق دارد ، دستانش با همه فرق دارد هیچ وقت حرف رفتن نمی زند هیچ وقت نمی رودهیچ زمانی نمی گوید این رابطه تمام شده تنها دوست داشتی هست که تا ابد می ماند هیچ وقت ترسی نداری که برود سراغ دیگریاو همیشه تو را می خواهد زشت باشی یا زیبا بد باشی یا خوب همه جوره تو را می پذیرد شک ندارم خدا را درونش می شود جستجو کرد فقط سرت را بگذار روی پایش زیر لب که دعایت کند معجزه اتفاق می افتد آغوشش هر روز شکوفه می دهد چشما...
گاهی قلب کوبنده از تپش می افتهو رسم زندگی یاد میگیرهبس هرچی سرکشی کرد و خون زیادی قل ایدقصه هیزم شکن قول شکستن دادبیستون کندن مال فرهادهنه هر فرهادی که حرف شیرین می زنهآب رو که تو روان کنیدیگه دلت صافهکاری با اونی که سنگ میزنه نیستبرنده شی به شرط تقلبهنداونه بگیری به شرط چاقوبعد کجا یه منم میزاری با جنگ نکردهتو بازی شطرنج نه سفید نه سیاهتخته راکد ردِ پای اسبِنویسنده : محدثه یحیی پور...